سوانح طبیعی همیشه از ترسهای من بوده!
اما الان که بزرگ تر شدم ، دیدن هموطن هام توی این شرایط وحشتناک تره!
گاهی که روزمره گی ها زیاد میشه این دنیا به نظر واقعی نمیاد اما هربار که اتفاق بدی میوفته انگار از این خیال باطل بیدار میشم و با خودم فکر میکنم که نقش من الان چیه؟ من باید چیکار کنم؟ نه فقط به عنوان یک مسیحی بلکه علاوه بر اون به عنوان یک انسان ، یک هموطن. واقعا دیدن این اتفاقات حتی از تلویزیون هم وحشتناکه چه برسه به این که تو یکی از اون آدما باشی که توی صفحه ی تلویزیون فقط جای یه نقطه رو پر میکنه!
فکر میکنم توی یه همچین شرایطی اهمیتی نداره که کی به چی اعتقاد داره … یا حداقل گفتنش اهمیتی نداره و دقیقا توی همین شرایطه که اونچه که درونمون داریم خودش رو نشون میده!
آیا اونقدر که به زبان میارم میخوام که خدا از طریق من محبت خودش رو به مردم برسونه؟ یا نه ، از صدای گریه ی یک زخم دیده دوری میکنم فقط برای اینکه اوقاتم تلخ تر نشه ؟ شاید خیلی ها احساس کنن که بار تلخی اینقدر روی شونشون سنگینی میکنه که نمیتونن به کس دیگه ای کمک کنن! اما من چی؟ منی که میدونم قوت خدا با ماست تا از سختی ها عبور کنیم! فکر میکنم الان محبت معنای بیشتری داره!
توی هر دستی که میگیریم ، هر دلی که دلداری میدیم ، هر نگاهی که با یک لبخند یا تقسیم کردن تنها دارایمون شادی رو بهش میبخشیم!
شاید عید به خاطر هوای خوبش و تعطیلی های طولانیش عید نیست!شاید به خاطر محبتیه که بینمون جاری میشه ، چه توی عید دیدنی،چه توی شرایط بحرانی!
اگر آب و هوا و کم کاری ها باعث این غم شده ، من مطمعنم که محبت و همراهی میتونه التیام مناسبی برای این درد ها باشه!
تنها چیزی که از خدا برای شما میخوام ، قوت بسیار برای طاقت آوردن توی این شرایطه تا همه با هم از این مشکل عبور کنیم!
با ابراز همدردی و تسلیت
دختری از ایران