کمی قبل نمونهای از چالش دخترم را در ابتدای دوران دبیرستانش بیان کردم. در ادامه همان شرایط، تا سال آخر دبیرستان وضعیت پیچیدهتر بود. شاید بی اغراق هفتهای ۱ روز با ناراحتی و عصبانیت، و گاهی هم ناامیدی به خانه بر میگشت و از اینکه دوستانش تا این حد ارزشهای خودشان را نمیشناسند مستأصل میشد. اما در آن سال پر استرسی که کنکور را در پیش رو داشتند، همچنان باعث آرامش دوستانشان بودند و آرزو میکردند میتوانستند به همه آنها بشارت دهد. دیگر زمان آن رسیده بود که با حکمت و دعا به بعضی از دوستان و معلمهایشان بشارت دهند.
بعد از دوازده سال این اشتیاق به انجام رسید و دو نفر از همکلاسیهای دخترم ایمان آوردند. همچنین مادر و یکی دیگر از دوستان خانوادگی آنها نیز به همین طریق ایمان آوردند. اما معضل متفاوت احساس کردن خودشان همواره با آنها بود. با اینکه این یک اتفاق نیکو بود ولی شریر هم از آن استفاده میکرد. در همین روزها دخترم احساس میکرد که ایراد فاحشی دارد و این ایراد و یا شاید افراط در ایمان، او را از جامعه جدا میکند. حتی یکبار این جمله را به زبان آورد: «از خوب بودن خسته شدهام!!»
شنیدن این جملات خیلی سخت و حتی نگران کننده بود اما شکر و سپاس برای خدایی که داریم. خدایی که همواره در کنار ما و با ما زندگی میکند خدایی که دعاهای ما را میشنود و از فرزندانمان حفاظت میکند.
طلب خیر و برکت میکنم برای برنامههایی که در شبکههای مسیحی ساخته میشود. یکی از این برنامهها که به این احساس دخترم پایان داد برنامهای بود که نوجوانان در آن صحبت میکردند، نوجوانان ایماندار دوست داشتنیای که مانند خود او بودند.
با دیدین افرادی مثل خودش، دلش آرام گرفت. وقتی پای صحبت هم سن و سالانش که مثل خودش فکر میکردند و ایماندار بودند، نشست نور و امید تازهای در قلب او جان گرفت. به این باور رسید که راهی را که در پیش گرفته، راه یک ایماندار افراطی و عجیب نیست، بلکه متأسفانه حجم شرارت است که در جامعه به اوج رسیده است. یاد مثلی که عیسی مسیح در متی ۷:۱۳ بیان فرمود افتادم: « از در تنگ داخل شوید، زیرا فراخ است آن در و عریض است آن راه که به هلاکت منتهی میشود و داخل شوندگان آن بسیارند».
و جدیدترین چالش ما در این جامعه شاید همین است! خود را از آن جدا نکنیم، اما از آن دنیا نیز نباشیم! از آن لذت ببریم، اما محتاج آن نباشیم!