بسیاری از اوقات خدا ارادۀ خود را متکی به زنانی میکند که بیش از همه مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند.
بخش اول
راحاب:
در شهری بت پرست و مختوم به نابودی الهی، راحاب فقیر، فاحشهای که مورد سوء استفادۀ دیگران است، مرتکب خیانت به آن شهر شده، تمامی خانواده خود را نجات میدهد. او الهامبخش یک ملّت میگردد و به تالار ابدی نام آوران ایمان وارد میشود.
در کتاب مقدس، تغییر و تحولی فوق العادهتر از آنچه برای راحاب اتفاق افتاد، دیده نمیشود.
عجیب نیست که نویسندگان عهد جدید تا به این اندازه تحت تأثیر این داستان قرار گرفتهاند. راحاب نه تنها در لیست متی قرار میگیرد، بلکه یعقوب هم او را در کنار ابراهیم بهعنوان نمونهای از ایمان در عمل قرار میدهد (یعقوب ۲ : ۲۵). نویسنده بخش تالار نام آوران ایمان، راحاب را بین –دقت کنید – موسی و جدعون قرار میدهد (عبرانیان ۱۱: ۳۱).
سرنوشت یک فاحشه نباید اینگونه باشد. اما یقیناً در پادشاهی خدا اینگونه است.
بله، راحاب یک فاحشه است. در دنیای باستان، فاحشگی معمولاً معنای خاصی داشت، بدهی سنگین خانوادگی. فقر فراتر از هر عاملی سبب فاحشگی بود. احتمال دارد که راحاب توسط این شغل تمام خانواده خود را تأمین میکرده است. به یقین که او زندگی وحشتناکی داشته است. برای انجام این شغل، او طناب قرمزی را در بیرون پنجره خانه خود آویخته، و سپس میباید خود را در اختیار هر کسی که وارد خانه میشود، قرار دهد. هر کسی! مهم نیست که آن شخص چقدر هرزه، غیر عادی و خشن است. او نمیتواند به هیچکس نه بگوید. او محتاج پول است. به عزت نفس از دست رفته، احساسات کوبیده، سرخوردگی از همبستریهای بیپایان و آیندۀ تیرۀ او در پیری فکر کنید. هیچکس ابداً حاضر به ازدواج با یک چنین زنی نیست. بهراستی که در یک جامعه، هیچ گروهی به اندازۀ فاحشهها آسیبپذیر و تحقیر شده نیست.
اما یک روز دو مرد در خانۀ او را میزنند. این دفعه ماجرا قدری متفاوت است. آنها افراد محلی اریحا نیستند، آنها خارجی هستند، دو نفر از اسرائیلیهای ترسناک! آنها به دنبال ارضاء جنسی خود نیستند، بلکه به دنبال مکانی امن. از اینجا راحاب ماجرا را در دست خود میگیرد. در واقع، او طوری همه چیز را تحت الشعاع قرار میدهد که نویسندۀ این روایت حتی به خودش زحمت نام بردن از آن دو مرد را نمیدهد. او برای برملا نشدن مخفیگاه این دو مرد دروغ میگوید. وی به جاسوسان میگوید که لشکرکشی آنها موفق خواهد بود و آنها را قسم میدهد که او و خانوادهاش را هلاک نکنند.
او فوق العاده است. او حقیقتاً شخص برجستهای است.
- برخلاف بقیۀ مردم اریحا، او برای نجات خود، توکلش را بر دیوارهای اریحا قرار نمیدهد. او خوب میداند که این دیوارها فرو خواهند ریخت. ولی از کجا این را میداند؟
- او میداند که خدای اسرائیل متعال است. در حقیقت میتوان گفت که او ایمانی بیش از یوشع دارد. او به جاسوسان میگوید که شهر را تسخیر شده ببینند؛ زیرا «یهوه خدای شما، هم بالا در آسمان و هم پائین بر زمین، خداست» (یوشع ۲ : ۱۱). این ایمان حتی از ایمان یوشع هم بزرگتر است؛ زیرا خدا به یوشع گفت که هیچکس را یارای ایستادگی در برابر تو نخواهد بود (یوشع ۱ : ۵). اما در اینجا او جاسوسانی را از روی ترس اعزام میکند. قصد او از اعزام این جاسوسان چیست؟ خدا که به او وعدۀ پیروزی را داده بود. لذا به عوض جاسوسان، این راحاب است که باعث قوت و جرأت اسرائیلیان میشود.
- او باعث نجات تمام خانوادۀ خود میشود. دیگر قرضی ندارند. آنها به اسرائیلیان پیوند زده میشوند. راحاب به دو آرزوی خود دست مییابد، آرزوهایی که پس از روی آوردن به فاحشگی آنها را جزو محالات بهحساب میآورد، همسر و فرزندان.
عجب زنی! این تصویری از اوج پذیرش الهی است، حتی به پستترین افراد جامعه این فرصت داده میشود تا به قهرمانان ایمان تبدیل شوند. همچنین اخطاراست؛ زیرا که بسیاری از اوقات کلام خدا از جایی میآید که انتظار آن نمیرود. بعد از مرگ موسی، افتخار بیان محکمترین اعتراف ایمان، به یک رهبر، کاهن یا نبی داده نمیشود؛ بلکه نصیب فاحشهای بهنام راحاب میشود که نه تنها از میان مردان برگزیده نشده است، بلکه یک غیر یهودی و غیر مذهبی هم هست.
در این ماجرا، هنجارهای تعیین شده در این زندگی فرو میریزند.همۀ ما تعبیری از گوش فرا دادن به صدای خدا داریم. همه ما در این مورد ضوابطی داریم. در بعضی از جاها کاملاً آمادهایم تا خدا صحبت کند و در بعضی از جاها انتظار آن را نداریم. با خوشحالی حاضریم که خدا از طریق بعضی از مردم با ما صحبت کند –در ضمن کلامش را هم بپذیریم–اما هرگز فکر نمیکنیم که بعضی از مردم کلامی از خدا برای ما داشته باشند.
در چین دوستی دارم که رهبر یک جنبش بزرگ کلیسای خانگی است.
او رهبران کلیسا را به کنفرانسی فراخوانده بود تا با یکدیگر راهکاری برای خدمت و بشارت در میان گروه مشخصی از مسلمانان، در غرب چین طرح ریزی کنند. به گفته او، این کنفرانس هزینۀ زیادی برای آنها دربر داشت. نتیجه این گردهمایی این بود که آنها تصمیم به خرید یک هتل برای مبشرین مسیحی گرفتند. هتلی که قیمت آن معادل دستمزد ۱۰۰٫۰۰۰ کشاورز بود! اما درست در لحظه آخر، زمانی که همه چیز -در ظاهر- به سمت موفقیت به پیش میرفت؛ ناگهان اتفاقی میافتد. اتفاقی که تبدیل به ناامیدی و پَر پَر شدن رویای او میشود….
«این داستان ادامه دارد…»