در بخش سوم به دو ریشه عذاب وجدانهاى مادرانه یعنى مقایسه خود با دیگران و کمالگرایى اشاره کردیم، و اما حالا نگاهى بیندازیم به دو ریشه دیگر و در نهایت ببینیم که خدا ما را چطور مىبیند؟
ترس از طرد شدن یا نیاز به تأیید دیگران
خیلى اوقات یک تصمیم رو به خاطر نفس صحیح یا ناصحیح بودن اون نمىگیریم، بلکه به دلیل حسى که به ما مىده، حسى که طرف مقابل بعد از این تصمیم رنجیده شده، دوستم نخواهد داشت و طردمون مىکنه، و یا نظر دیگران نسبت به ما مثبت خواهد بود یا منفى؟
یک دختر هشت ساله از مادرش اجازه مىخواد تا از این به بعد تنها به مدرسه بره. در چنین موقعى من و شماى مادر شروع مىکنیم به فکر کردن که: «اگر بهش جواب مثبت بدم، خطرناکه و شاید یک بلایى سرش بیاد، اصلاً مردم چى مىگن که من بچه هشت ساله رو تنها مدرسه مىفرستم؟ ولى از طرفى اگه بهش اجازه ندم، دل دخترم مىشکنه، نکنه با اجازه ندادنم به حس استقلالش ضربه بزنم؟!
از نه گفتن مىترسیم چون حس مىکنیم با این کار محبت فرزندمون نسبت به ما کم مىشه و این براى ما طرد شدن هست، از طرف دیگه ما دائماً احساس مىکنیم که بهعنوان یک مادر زیر ذرهبین هستیم– آیا دیگران منو مادر خوبى مىبینن؟ در مورد رفتار من با فرزندانم چی فکر مىکنن؟ انگار مدام نیاز داریم تا دیگران ما رو تأیید کنند. اینها همه باعث مىشن که ما مرتب در عذاب زندگى کنیم.
و در نهایت، مهمترین ریشه عدم شناخت صحیح از خداوند و نجات دهنده
وقتی شناخت ما از خدا شناخت صحیحى نیست، در نتیجه تمام نقطه نظرات منفى خود رو به خدا نسبت میدیم. خدا رو مىبینیم که عصبانى بالاى سر ما ایستاده و برای هر اشتباهى که از ما سر بزنه، ما رو محکوم و تنبیه مىکنه.یادمون باشه همونطور که قبلاً هم اشاره کردیم، در بعضى موارد این حس تقصیر از افکار خودمون نشأت گرفته نه خدا، شاید چون خودمون رو فرزند نالایق خدا مىدونیم.
خدا چطور مىبینه؟
من فکر میکنم که ما صورت مسئله رو اشتباه متوجه شدیم، گویا نگرانیهای مهمتری باید داشته باشیم که نداریم و اونهم طمع و حسادتدر هنگام مقایسه با دیگران، و یا کمالگرایى هستش که اتکاى ما رو به خداى قادر کم، و به خودمون بیشتر میکنه. در واقع اینها خیلى از اوقات، ریشه حس تقصیرهاى ماست و اینهاست که دل خدا رو به درد میاره.
خدا به این نگاه نمىکنه که من بهعنوان یک فرد چقدر کامل و بىنقص هستم، او منو با همه نقصهام دوست داره و تلاش من رو براى بهش شبیه شدن مىبینه.
او براى خطاهاى من چوب خط نمىکشه، بلکه مىبینه که بابت اشتباهاتم متأسفم و بهخاطرشون از خدا و اطرافیانم طلب بخشش مىکنم.
او خدایى نیست که من رو با دیگران مقایسه کنه، چون حقیقتاً من رو بهخاطر خودم دوست داره و انتظار داره که در هر کارى بهترینم رو، در حد تواناییهاى خودم، انجام بدم. او یک پدر/ مادرعاشق است و هیچ کارى نیست که با انجامش، پیش خدا عزیزتر از اونچه هستم، بشم، یا حتی کمتر دوستم داشته باشه.
«حتی اگر کوهها به لرزه درآیند و تَلها به جنبش آیند، محبت من نسبت به تو متزلزل نخواهد شد، و عهد سلامتی من به جنبش در نخواهد آمد. خداوند که بر تو شفقت دارد چنین میفرماید» (اِشعیا ۵۴:۱۰).
ایندفعه که احساس طردشدگى داشتى بهیاد بیار که خدا تو رو با تمام خرابکاریهات دوست داره، و به حس کمالگرایی بگو که من خدا نیستم، خداست که فقط بینقصه. من حق ندارم خودم رو با دیگران مقایسه کنم، چون خدا منو منحصر به فرد آفریده.
پس بیاین حالا که بعضى از ریشههاى عذاب وجدانهاى کاذب مادرانهمون رو شناختیم، از اونها توبه کنیم، خداوند رو در صدر زندگیمون قرار بدیم که به این ترتیب با مشکل اصلى و ریشه مبارز کنیم و اونو بخشکونیم.