چگونه از این تاریکی غلیظ عبور کنم؟
«حتی اگر از تاریکترین وادی نیز بگذرم، از بدی نخواهم ترسید، زیرا تو با منی؛ عصا و چوبدستی تو قوت قلبم میبخشند.»
مزمور ۲۳: ۴
یک روز گرم تابستان را خوب بهخاطر میآورم. کودکی حدوداً ۵ ساله بودم و به همراه خانواده خود به منزل یکی از بستگان خود در یک منطقۀ ییلاقی رفته بودیم. در حین استراحت و تفریح ما، خبر ناگوار تصادف و متعاقب آن فوت یکی از بستگان نزدیک، به اطلاع ما رسید. فقط ظرف چند دقیقه، آرامش و شادی همۀ حاضرین جای خود را به ماتم و عزای سنگینی سپرد. کنجکاوی کودکانۀ من باعث شده بود که با حالتی بهت زده به واکنش متفاوت حاضرین خیره شوم. اما در این میان واکنش دو نفر در آن جمع برای من بیشتر از سایرین حائز اهمیت بود. دست بر قضا، این دو نفر پسر عمههای من و فرزندان شخص متوفی بودند، آنها همبازیان دوران کودکی، و بهترین دوستان من برای سالهای بسیار بودند. بهیاد میآورم پسر بزرگتر که کودکی حدوداً ۸ ساله بود، زار زار میگریست و دیگران سعی در آرام کردن او داشتند. اما پسر کوچکتر که حدوداً ۶ ساله بود، ساکت و بهت زده، بدون قطرهای اشک به نقطهای خیره شده بود. من خردسال، متعجب از واکنش کاملاً متفاوت این دو برادر، بیحرکت در گوشهای ایستاده بودم و نمیدانستم که چه باید بکنم.
اما ادامۀ دوستی من با این دو همبازی کودکیام در سالهای بعد، حقایق دیگری را بر من آشکار ساخت. من هیچگاه نتوانستم با برادر کوچکتر درباره فوت پدرش کوچکترین صحبتی بهمیان آورم. این محدودهای بود که هیچکس اجازه ورود به آن را نداشت. گویی او حریمی مقدس برای خود ایجاد کرده بود که فقط خود او اجازۀ پرستش در آن را داشت. در عوض برادر بزرگتر، همیشه آماده و باز بود که در اینباره صحبت کند. برای او این موضوع مربوط به گذشته بود که فقط خاطرات خوب آن و اندکی حزن ناشی از فقدان پدر را با خود به همراه داشت. شاید این امر بهخاطر تفاوت سنی آنها بود. شاید برادر کوچکتر هنوز این نیاز را در خود میدید که با پدر خود وقت صرف کند، و به همین خاطر اجازه نمیداد که حضور دائمی پدر از خاطر او رخت بربندد. همچنین، من شاهد برخورد متفاوت این دو برادر با زندگی، در دوران نوجوانی و جوانی آنها بودم. برادر بزرگ، شخصیتی مثبت، نسبتاً شاد و فعال داشت. اما در مقابل برادر کوچک، شخصیتی منفی، انتقامجو و تا حدی مغموم از خود نشان میداد. او حتی گهگاهی در صحبتهای خصوصی خود با من، از خودکشی سخن بهمیان میآورد، که البته این حرف او لرزه بر اندام من میانداخت؛ چرا که با شناختی که من از او داشتم، قدرت این کار را در او میدیدم.
ما در یک دنیای سقوط کرده، و درگیر با نتایج و عواقب سرکشی بشر بر علیه ارادۀ نیکوی خدا زندگی میکنیم. عواقب تلخ این سرکشی تا پایان جهان فعلی، گریبان همۀ ابنای بشر را میگیرد. استثنایی وجود ندارد. همۀ ما بهنوعی با سختیها و مصیبتها و در نهایت مرگ روبهرو میشویم. اما آنانی که چشم به ابدیت پرجلال زندگی در مسیح و در حضور خدا دوختهاند، قادرند که از برهههای تاریک این جهان حاضر آسانتر و سریعتر عبور کنند. این افراد پس از ورود به تاریکی، در آن ساکن نمیشوند و یا آن را با خود حمل نمیکنند.
شاید فقدان عزیزانی که مانند جان خود دوستشان داریم، هیچگاه از خاطر ما زدوده نشود و حزن دوری آنها قسمتی از هویت تازۀ ما بشود. ولی شدت این احساس باید با گذشت زمان کاهش یافته، افکار ما در اسارت احساسات لطمه دیدۀ ما باقی نماند. باید قادر باشیم که پس از مدتی به فعالیتهای روزمره و طبیعی زندگی بازگردیم. باید قادر باشیم که محبت و توجه سابق خود را از اطرافیان خود دریغ نکنیم. البته نه با اجبار، بلکه در آزادی کامل از احساسات بازدارندهای که نتیجۀ سکونت در تاریکی است. ولی اگر پس از طی دوران لازم (البته این دوران تابع شخصیت و شرایط ما است)، هنوز ما به همان اندازۀ سابق در بازگشت به زندگی روزمره در کشمکش و جنگ بهسر میبریم، این شاید نشانی از عزم ما به عدم خروج و عبور از تاریکی موجود است.
در یک چنین حالاتی، ما نیاز به بازبینی طرز برخورد و افکار روزمرۀ خود داریم. باید به قسمتهای تاریک و کور افکار خود پس از دوران متناسب سوگواری توجهی خاص نشان دهیم، تا نور حیات خدا راه ورود به آن نقاط تاریک را بیابد.
« اما خدا جان مرا از چنگال هاویه فدیه خواهد داد، و مرا نزد خود خواهد پذیرفت.»
مزمور ۴۹: ۱۵
فیض و رحمت خدا برای تمام زندگی ما است. هیچ قسمت و یا نقطهای از زندگی ما نیست که تحت پوشش و برنامۀ خدا قرار نگیرد. ما در هیچ حالتی به حال خود رها نمیشویم.
«تو را هرگز وا نخواهم گذاشت، و هرگز ترک نخواهم کرد.»
فکر میکنید که خدا چه ابزاری را برای عبور از تاریکیهای زندگی و عدم سکونت در آنها در اختیار ما قرار داده است؟