چرا مردان خدا در عهدعتیق مرتکب اعمال و رفتاری میشدند که در عهدجدید بهسختی نکوهش شده است؟ برای دانستن جواب، قسمت پیشین را مطالعه کنید.
توجه به مکاشفهٔ تدریجی و پیشرونده، ما را به استنباط نکتهای هدایت میکند که توجه به آن در درک مطالب کتابمقدس، خصوصاً عهدعتیق اهمیتی حیاتی دارد. آن نکته این است که خدای ما با انسان مدارا میکند. او در هر زمان، خود را بهگونهای آشکار میسازد که در فهم بشر بگنجد. به همین جهت است که او تمامی ارادهٔ خود را بهیکباره به ابراهیم یا موسی مکشوف نکرد، بلکه این کار را در طول زمان انجام داد.
در واقع، باید گفت که خدا با بشر مدارا کرده است. خدا ارادهٔ خود را بهفراخور درک بشر آشکار فرموده و با شرایط فرهنگی او انطباق داده است. به عبارتی روشنتر، خدا با انسان همانگونه رفتار کرده که پدر یا مادر با فرزند خود رفتار میکنند. هیچ پدر یا مادری با فرزند خردسال خود با زبان بزرگسالان سخن نمیگوید و مطالبی را با او در میان نمیگذارند که خارج از فهم او باشد. اما بهتدریج که او بزرگ میشود، هم مسئولیت بیشتری به او میدهند، هم مطالب را با زبانی دیگر با او در میان میگذارند. کودک تماماً به والدین خود وابسته است و بدون آنان کاری نمیتواند بکند. والدین نیز به او «وعده» میدهند که هر چه نیاز داشته باشد، به او بدهند. اما همین کودک وقتی به سن بزرگسالی رسید، رابطهای متفاوت با والدین خود برقرار میسازد، رابطهای مبتنی بر درک متقابل. کودک دیگر والدین خود را بهخاطر نیازهایش دوست ندارد، بلکه آنان را بهخاطر وجود خودشان دوست میدارد. در ضمن، او نیازهای خود را خودش تأمین میکند و مانند دوران کودکیاش، چشم به «وعدههای» دوران طفولیت خود نمیدوزد. او میداند که این وعدهها مربوط به آن دوره بوده است.
عین همین نکته در تاریخ روحانی بشریت رخ داد. دورهٔ موسی را میتوان به دورهٔ طفولیت روحانی قوم اسرائیل تشبیه کرد. خدا دقیقاً مانند پدری مهربان، به او «وعده» میدهد که بهشرط اطاعت، «همه چیز» به او بدهد. میفرماید که اگر قوم اسرائیل اطاعت کند، زندگی و خانواده و مزرعه و سرزمینشان را برکت دهد. در ضمن، خدا احکام خود را بهگونهای به ایشان داد که برایشان قابل هضم و قابل اجرا باشد، همان کاری که والدین با فرزند خود انجام میدهند. اگر مادری به فرزند خود بهخاطر رفتار خوب یا نمرات خوب در درسها، شکلات میدهد، در بزرگسالی دیگر این کار را نمیکند و فرزند هم چنین انتظاری ندارد. یا اگر مادری به فرزند خردسال خود بهخاطر رفتار بد اجازهٔ بازی نمیدهد، در بزرگسالی دیگر چنین نمیکند! خدا در دورهٔ شریعت موسی دقیقاً با قوم اسرائیل چنین رفتار کرد. به همین جهت است که در شریعت موسی، عمل خدا با انسان و وعدههای او، تماماً حالتی زمینی و دنیایی دارد و مطلقاً سخنی از پاداش یا مکافات اخروی و ابدی درمیان نیست. علت این نیست که ابدیت در دستور کار «خدای عهدعتیق» وجود نداشت؛ علت این بود که قوم اسرائیل هنوز آمادگی درک چنین مطالبی را نداشت. خدا میبایست با وعدهٔ «شکلات» یا تهدید «بازینکردن» با آنان سخن میگفت.
خدا با درک بشر و با فرهنگ او مدارا کرده است. به همین جهت، ابراهیم، طبق رسم روزگار خود، با خواهر ناتنی خود ازدواج کرد و خدا او را برای این کار گناهکار نشمرد. یعقوب، این پاتریارخ بزرگ، وقتی پسرانش مردمان شکیم را قتل عام کردند، بهجای اینکه بهخاطر مرگ بیگناهان غمگین باشد، این دغدغه را دارد که نکند اقوام مجاور از او انتقام بگیرند. به همین سبب است که قوم اسرائیل در جنگهای خود با اقوام مجاور قساوت نشان میدادند و از این امر مطلقاً دچار عذاب وجدان نمیشدند. علت همه این است که خدا در آن دورانها با طفولیت روحانی قوم اسرائیل مدارا میکرده است.
شاهد بارز بر این مدعا، تعلیم خداوند ما عیسی مسیح در خصوص طلاق است. طلاق در عهدعتیق امری بدیهی فرض شده و تنها حکمی که در مورد آن داده شده، در تثنیه ۲۴:۱-۴ یافت میشود. این حکم نیز بهمعنی مجوز طلاق نیست، بلکه میگوید که اگر کسی زنش را طلاق داد و آن زن با در دست داشتن طلاقنامه، با مرد دیگری ازدواج کند، و آن مرد نیز او را طلاق دهد یا بمیرد، آن زن دیگر نمیتواند به شوهر اول خود برگردد. در روزگار عیسی، برخی از مفسران یهود این را مجوزی برای طلاقدادن تلقی میکردند. وقتی فریسیان در این مورد از عیسی سؤال کردند، عیسی به ایشان فرمود که طلاق جز بهعلت زنا مجاز نیست. فریسیان پرسیدند: «پس از بهر چه موسی امر فرمود که زن را طلاقنامه دهند و جدا کنند؟» عیسی در پاسخ فرمود: «موسی بهسبب سنگدلی شما، شما را اجازت داد که زنان خود را طلاق دهید. لیکن از ابتدا چنین نبود.» پاسخ عیسی بسیار مهم است. اولاً میفرماید که مجوز موسی بهسبب سنگدلی قوم اسرائیل بوده است. این درست همان نکتهای است که ما در اینجا بیان کردیم، یعنی اینکه خدا با انسان مدارا میکند، حتی با سنگدلی او، و رفتار او را تحمل میکند و احکام خود را با توجه به آن تنظیم میکند. ثانیاً مسیح فرمود که «در ابتدا چنین نبود»، یعنی اینکه ارادهٔ خدا از اول این نبود که مرد و زن از هم جدا شوند. در عهدعتیق خدا با انسان مدارا میکرد، اما مسیح آمد تا احکام خدا را بهصورت اصلیاش باز گرداند.
در دورهٔ عهدجدید، خدا با بشر مانند بزرگسال رفتار میکند. دورهٔ طفولیت روحانی سپری شده و دوره بزرگسالی و رابطه و درک متقابل فرا رسیده است.