… اسم من در لیست نبود!
فکر کردم حتماً اشتباه شده است، چون تنها اسامی پنج نوازندهٔ فلوت در فهرست بود، بنابراین از دید من کاملاً واضح بود که اشتباه شده و اسم من از قلم افتاده است، اما یکمرتبه متوجه شدم که اسم من بهعنوان نفر اول و اسم کریستین بهعنوان نفر دوم تیم سمفونیک درج شده است. کاملاً گیج و مبهوت بودم. چند بار کل فهرست را بازخوانی کردم، اما اسم من همان جا بود، در لیست سمفونی. با دیدن این فهرست، احساس کردم که ضربهفنی شدهام، بهجای اینکه من در سمفونی باد بنوازم، باد به صورت من نواخته بود. من بهسختی تلاش کرده بودم، اما حالا قرار بود برای یکسال در تیم سمفونیک باشم!
پس به خانه رفتم و خیلی گریه کردم.
بهنظر من این واقعه تمام زندگی مرا تحت تأثیر قرا میداد. پذیرفتهنشدن در سمفونی باد به این معنا بود که باید با اشخاصی متفاوت، طبق برنامهای متفاوت و بهنحوی متفاوت کار میکردم و مینواختم. امتیازات منفی این موضوع به حدی زیاد بود که باعث شد بهشدت از دست خدا عصبانی شوم. من برای پیروزی در آن رقابت خیلی زحمت کشیده و سخت تلاش کرده بودم. از سرپرست تیم هم مأیوس شده بودم. او گفته بود که به شش نوازندهٔ فلوت نیاز دارد، اما حالا فقط پنج نفر را انتخاب کرده بود.
روز بعد سرپرست گفت که میخواهد با من صحبت کند. وقتی وارد دفتر او شدم به من اشاره کرد که بنشینم، سپس گفت: «دنبال فرصتی بودم که درمورد تصمیم خودم راجع به انتخاب پنج نوازندهٔ فلوت بهجای شش نفر برای سمفونی باد با تو صحبت کنم. میدانم که گفته بودم شش نفر لازم دارم، اما بهنظرم رسید که پنج نوازنده فلوت تعادل گروه را بهتر حفظ میکنند. متأسفانه در زمان برگزاری آزمون اولیه به این موضوع اصلاً فکر نکرده بودم. فقط میخواستم بدانی که هیچ تردیدی در قابلیت تو ندارم و اگر شش نوازنده احتیاج داشتم بدون شک تو الان در سمفونی باد بودی.»
من در کمال سکوت، با حالتی که سعی داشتم ناراحتیام را نشان ندهم، گفتم: «میفهمم. حق با شماست.»
در حالی که کتابهایم را جمع میکردم تا اتاق را ترک کنم، او به من گفت: «سارا، میخواستم اضافه کنم که سال آینده تمام برنامهٔ تکنوازی در اختیار تو خواهد بود.» خشکم زد! من این موضوع را به کل فراموش کرده بودم! من در ردیف اولتکنوازان قرار داشتم. «آه خدای من! این واقعاً عالی است، واقعاً عالی است! خیلی از شما متشکرم.» مطمئنم که آن لحظه مثل یک ابله حرف زدم، اما واقعاً هیجان زده بودم. وقتی از اتاق خارج میشدم گفتم: «خدایا متشکرم!» آن موقع بود که فهمیدم چه ابلهانه از دست خدا عصبانی بودم، به این خاطر که فکر میکردم سمفونی باد را از دست دادهام. بعد به جملهٔ خودم که گفتم «خدایا متشکرم» فکر کردم، متوجه شدم که شکرگزاری من به این دلیل بود که فهمیدم او پیروزی مرا کامل کرد چنانکه وعده داده است:
«فکرهایی را که برای شما دارم میدانم که فکرهای سلامتی میباشد و نه بدی تا شما را در آخرت امید بخشم.»
ارمیا ۱۱: ۲۹
بنابراین گفتم: «خدایا متأسفم که این را فراموش کردم. خواهش میکنم به من کمک کن تا آنطور که شایسته است به تو توکل و اعتماد داشته باشم.»
مادرم همیشه میگفت: «تو به بهترین نحو تلاش کن، اما نتیجه را به خدا واگذار کن.» چه اندرز مهم و شایستهای. من فراموش کرده بودم که خدا خواسته بودم تا مقام اول را در زندگیم داشته باشد. خودم را شکست خورده میدیدم، آن هم موقعی که خدا برای من نقشهٔ بهتری داشت: «نه برای سمفونی باد در امسال، بلکه برای چیزی بهتر از آن.»
میدانم که خدا برای زندگی من برنامههایی دارد. همچنین میدانم که برنامههای او با نظم و هماهنگی الهی جلو میروند و در این هماهنگی، بهترینها را برای من در نظر دارد. خدایی را که دوست دارم و به او افتخار میکنم. قول میدهم که با او یک رابطهٔ بسیار صمیمی و روزانه از حالا تا ابد را داشته باشم. او شایستهٔ تمام عشق و اهمیت ماست.