در مقالهٔ قبل به بررسی دعای نحمیا پرداختیم که چگونه تمنای دلش را در حضور خدا بیان کرد و طالب رحمت و فیض وی شد. گاهی در مورد مشکلات، آسیبها و وضعیت اسفبار زندگیمان با خدا گفتوگو میکنیم و بارهای سنگینمان را به او میسپاریم، اما نمیدانیم که قدم بعدی چه خواهد بود. آیا باید سکوت اختیار کنیم و منتظر شنیدن صدایی از آسمان باشیم؟ یا امیدوار باشیم معجزهای آنی در درونمان رخ دهد؟ یا منتظر بمانیم تا شرایط زندگیمان تغییر کند؟ آیا باید با باور اینکه خداوند دعای ما را شنیده و ما را در مسیر احیا و شفا جلو میبرد، قدم ایمانی برداریم؟
در کتاب نحمیا میخوانیم بعد از اینکه او در حضور خدا دعا کرد، به محضر اردشیرشاه رفت و او متوجه ناراحتی نحمیا شد و باب گفتوگو بین آنها باز شد. نحمیا در مورد ویرانی شهر پدرانش و سوختهشدن دروازههای اورشلیم با پادشاه صحبت کرد و از او خواست تا برای بازسازی این ویرانه به او اجازه دهد به یهودا سفر کند. همینطور نامههایی خطاب به والیان ماوراءالنهر برای اجازه عبور به یهودا، و به آساف، سرپرست درختستانهای پادشاه، برای دادن چوب به جهت ساختن تیرهای دروازههای مَقر پادشاهی، حصار شهر و خانهای که در آن میخواست ساکن شود، به او بدهد. در ۸:۲، قسمت ب نوشته شده: «پس پادشاه بر حسب دست مهربان خدایم که بر من بود به من عطا فرمود.»
تا آن زمان، هیچیک از باقیماندگان یهود برای بازسازی حصارهای درهمشکسته و دروازههای به آتش سوختهٔ اورشلیم قدمی برنداشته بود. شاید آنها به این فکر میکردند که چگونه ممکن است بتوان دوباره این خرابی و ویرانی را بنا کرد؟ اما نحمیا با اعتماد و توکل به خداوندی که نام او عجیب و کارهای دست او مهیب است، قدم برداشت. او هم مثل آنها مصیبت وارده را دید، اما نگاه او فقط متمرکز بر این رخداد نبود، بلکه ورای آن خدایی را میدید که دستان پُرمحبت و زورآورش در این دنیای سقوطکرده عمل میکند. او به نزد پادشاه رفت و چهرهٔ ملولش پادشاه را متوجه بار قلبی او برای بازسازی شهر مقبرهٔ پدرانش ساخت. گویی خدا شرایط را بهگونهای پیش برد که پادشاه وارد گفتوگو با نحمیا شود و از آنجا که دست خدا با نحمیا بود، پادشاه با تقاضای او موافقت کرد. خدایی که بر همهٔ اوضاع و شرایط حاکم است، هموارکنندهٔ راههای ما نیز هست. شاید نحمیا نمیدانست که از چه طریق و به چه شکل میتواند این کار را جلو ببرد، اما چون به خدا اعتماد کرده بود، حضور خدا او را در موقعیتی قرار داد که بتواند آنچه را در دل داشت با پادشاه در میان بگذارد. بنابراین، سهم خدا کاملاً در این روند واضح و مشخص است. نحمیا هم سهم خودش را به بهترین شکل انجام داد. او از پادشاه تقاضای کمک کرد و آنچه که نیاز داشت را با او مطرح کرد.
گاهی ما میخواهیم خودمان به تنهایی در مسیر شفا جلو برویم؛ یا بخاطر ترس از قضاوتشدن، شرم و خجالت، و تعارف و آبروداری، حاضر نیستیم در مورد مشکلات و آسیبهایی که برایمان اتفاق افتاده با شخصی صحبت کنیم و مشورت بگیریم. البته بسیار مهم است که شخصی امن و حکیم را بهعنوان مشاور و دوست روحانی خود انتخاب کنیم. مانند نحمیا که در مورد این وقایع و بارِ قلبیای که داشت همهجا صحبت نکرد و این موضوع را فقط با پادشاه در میان گذاشت. تقاضای کمککردن به معنی ضعیف و نفسانی بودن نیست. شخص قوی هم کسی نیست که هیچ وقت آسیبی بر او وارد نشده باشد.
گاهی در بحرانها و آسیبها، آنقدر احساس بیارزشی و ناتوانی میکنیم که حتی قادر نیستیم در مورد وضعیتمان با کسی صحبت کنیم. فکر میکنیم تلاشی بیفایده و بیهوده است و از بیان آن احساس ناامنی میکنیم. پس ترجیح میدهیم که با درد خود بسوزیم و بسازیم. درحالیکه خدای نحمیا، خدای زندگی ماست و همانطور که پادشاه طریق پیشبرد برنامههای نحمیا برای بازسازی حصارها شد، شخص یا اشخاصی را خدا امروز در کنار ما قرار میدهد تا بتوانیم فریاد دلمان را برای آنها بازگو کنیم. کسانی که به ما توجه میکنند و آنقدر برایشان مهم هستیم که رنج و غم درون ما را از چهرهمان تشخیص میدهند و میخواهند در کنارمان باشند و کمک کنند. از طریق آنها است که میتوانیم دست نوازشگر و آغوش پرمحبت خدا را تجربه کنیم.
دوست عزیز، آیا در مورد آسیب و بحرانی که بر تو وارد شده و همچنان زندگیت تحت تأثیر آن است، با شخص امنی صحبت کردهای؟ اگر نه، چه عواملی بازدارندهٔ تو برای برداشتن این قدم بوده است؟ اگر چنین شخصی را در کنارت نداری، امروز از خداوند بطلب تا برای تو مهیا سازد. خوب به اطرافت و هدایت خدا در این زمینه توجه کن.