پیشگفتار:
آیا تابهحال طوری برنامهریزی کردهاید که بهنظرتان خیلی عالی و شاید در ابتدا بسیار به جا و مناسب بوده، ولی در نهایت همهچیز به هم خورده باشد؟ شاید احساس کردهاید که خدا شما را هدایت کرده بوده که اینگونه برنامهریزی تنظیم کنید، اما موانعی که سر راهتان قرار گرفت، مانع از به انجام رسیدن رؤیایتان شد. شما این چیزها را تجربه کردهاید؛ چون برای همهٔ ما اتفاق میافتد. اما چرا اتفاق میافتد؟ علت آن چیست؟
آیا تابهحال به این فکر کردهاید که شاید خدا در تلاش است تا توجه شما را جلب کند؟ شاید تلاش میکند مسیرتان را بر اساس ارادهٔ کامل خود برای زندگیتان تنظیم کند؟ یا شاید سعی میکند از سقوط شما در مسیری که باعث آسیب میشود جلوگیری کند. یا فقط میخواهد چیزی را بگوید که برای موفقیت در نقشههایتان، شما را آماده میکند. آیا هیچکدام از این موارد، میتواند دلیلی برای این موضوع باشد؟
قطعاً در زندگی بلعام چنین دلیلی وجود داشت. او در آن زمان خدا را خدمت نمیکرد، اما خدا میخواست مسئلهٔ مهمی را به او بگوید و مطمئن شود بلعام کاری را انجام میدهد که برای تحقق نقشههای عالی خدا برای اسرائیل لازم بود. اما بلعام گوش نمیداد و لازم بود که خدا برای جلب توجه او بیشتر تلاش کند. او فرشتهای را ۳ بار فرستاد تا راه بلعام را در سفر با الاغش برای ملاقات با پادشاه موآب ببندد. بهنظرتان بلعام متوجه شد که چه اتفاقی داشت میافتاد؟ خیر، الاغ او بود که متوجه شد فرشتهای در جاده است. بله، الاغ او، یعنی یک حیوان متوجه شد و در برابر این مانع، یعنی فرشتهای که سر راهشان ظاهر شد، واکنش نشان داد. بلعام نمیدانست چه اتفاقی افتاده تا اینکه الاغش، دهان خود را باز کرد و با او صحبت کرد. میتوانید چنین چیزی را تصور کنید؟
قطعاً خدا از طریق کارهای عجیب برای جلبتوجه ما استفاده کند. او از چیزهای ساده و گاه از چیزهای بسیار پیچیده، دشوار و حتی دردناک نیز استفاده میکند. اما آیا ما گوش شنوا داریم؟ وقتی او سعی میکند توجه ما را جلب کند، آیا میتوانیم بفهمیم؟ یا به راهمان ادامه میدهیم و مسیر او را تشخیص نمیدهیم؟ متأسفانه، در بیشتر موارد، این حقیقت دارد. ما لحظاتی را که خدا سعی میکند هدایتمان کند، از دست میدهیم و حتی نمیدانیم که در مسیر درست حرکت نمیکنیم. پس خدا هم نمیتواند قدمها و نقشههای ما را آنطور که میخواهد، هدایت کند. ما آماده نیستیم به هدایت او گوش کنیم.
بیایید این وضعیت را تغییر دهیم! بیایید خود را آماده کنیم تا متوجه شویم چه زمانی خدا سعی دارد توجه ما را به خود جلب کند. شاید دفعهٔ اول متوجه نشویم، اما میتوانیم سعی کنیم دفعهٔ دوم آن را تشخیص دهیم. خدا نسبت به ما صبور است! آنقدر صبر نکنیم تا حیواناتمان با ما صحبت کنند! (فکر نکنید که چنین چیزی برای شما اتفاق نمیافتد! برای خدای بزرگ و قدرتمند ما همهچیز ممکن است!) بیایید آماده شویم!
همچنین، به کودکانمان بیاموزیم که هدایت خدا را در زندگیشان تشخیص دهند. درحالیکه داستان بلعام و الاغش را به آنها میآموزیم، آنها از کارهای شگفتانگیز خدا که برای جلب کردن توجه ما است آگاه میشوند. شما متوجه خواهید شد که خدا آنقدر به آنها اهمیت میدهد که چیزهایی را سر راهشان قرار میدهد تا به آنها کمک کند نقشههایشان را تغییر دهند و در ارادهٔ کامل و نیکوی او برای زندگیشان قرار گیرند. آنها محبت عظیم و مراقبت خدا را به یاد خواهند آورد. به علاوه، با این آگاهی که خدا در هر قدم از این مسیر در کنار آنهاست، زندگی خواهند کرد. چقدر عالی!
نگاهی به کتابمقدس:
اعداد ۲۲:۱ – ۲۴:۲۵
آیهٔ کلیدی:
آیهٔ کتابمقدس: امثال ۱۶:۹، «دل آدمی به راههایش میاندیشد، اما خداوند است که قدمهایش را استوار میسازد.»
مفهوم کلیدی:
وقتی خودمان برنامهریزی میکنیم، شاید این برنامهها مطابق خواستهٔ خدا نباشند. در این صورت، خدا کار لازم را انجام میدهد تا توجه ما را جلب کند تا ما و اطرافیانمان وارد ارادهٔ نیکو و کامل او شویم و تحقق اهداف او را در زندگیمان ببینیم.
اهداف درس (دانستن، احساسکردن، انجامدادن):
۱- بدانند بلعام نقشههای خود را داشت، خدا از الاغش استفاده کرد تا توجه او را جلب کند. بلعام اجازه داد خدا قدمهایش را هدایت و از او برای برکاتدادن قوم اسرائیل استفاده کند.
۲- احساس کنند خدا آنقدر دوستشان دارد که سعی میکند توجه آنها را به خود جلب و در مسیری که برایشان معین کرده، هدایت کند. آنها نیز باید خواهان بهترین نقشهای باشند که خدا برایشان فراهم کرده است.
۳- متعهد شوند که با خواندن کتابمقدس و گفتوگو با خدا، به دنبال ارادهٔ خدا برای زندگیشان باشند.
وسایل مورد نیاز:
– کتابمقدس
– کیسه/ سبد هدایا
– خوراکی
– سرودهای پرستشی کودکان
– تختۀ سفید (وایت بُرد) یا کاغذ، ماژیک، چسب، کاغذ سفید
– کارتهای تصویری داستان بلعام و الاغش
– صدای ضبط شدهٔ حیوانات
– پاکتهای کاغذی، الگوهای الاغ، وسایل رنگآمیزی، چسب، قیچی ،کاموا برای مو و در صورت تمایل، چشمهای عروسکی متحرک
خوشامدگویی:
– سرود خوشامدگویی (سرود مربوط به این قسمت و قسمتهای دیگر، برای دانلود در آخر همین صفحه قرار داده شدهاند.)
– خوراکی: خوراکیهایی را به بچهها بدهید که نیاز به تمیزکاری بعد از خوردن نداشته باشند. مانند آبمیوه و بیسکویت. زمانی را برای خوردن خوراکیها تعیین کنید: مثلاً ۱۰ دقیقه.
– زمان گفتوگو: با بچهها دربارهٔ هفتهای که داشتند صحبت کنید. از آنها بپرسید چه کارهایی کردند، چه احساسی داشتند و… . نشان دهید که به آنها اهمیت میدهید.
– در مورد درس هفتهٔ گذشته از آنها سؤال کنید.
پرستش و هدیه:
– سرودهایی دربارۀ ارادهٔ خدا، نقشههای خوب خدا برای زندگیمان، بلعام و الاغش
– جمعآوری هدیهٔ بچهها (به یک سبد یا کیسه برای جمعآوری هدایا نیاز دارید. به آنها بگویید که این هدایا را بهعنوان پرستشی برای خدا جمعآوری و برای کمک به دیگران استفاده میکنید.)
ارادهٔ خدا
یهروزی بلعام سرخود عمل کرد | مهر خدا رو او به خشم بدل کرد | |
فرشتهٔ خدا تو راهش ایستاد | اما اون بیخود با الاغ جدل کرد | |
درسته که الاغ سه بار تکوندش | به در و دیوار و رو خاک کوبوندش | |
حتی با اینکه چند دفعه کتک خورد | بلعام رو سالم روی خاک نشوندش | |
خدا اجازه داد الاغ سخن گفت | من بیگناهم کتکم نزن گفت | |
پردهای از چشمای بلعام افتاد | با خجالت از پشیمونشدن گفت | |
شاید که بعضی وقتا ما ندونیم | ارادهٔ خدا واسه ما چیه | |
درست مثل ماجرای بلعام | کسی که جونشو نجات داد کیه | |
(خیلی چیزا هست تو زندگیمون | که دل ما میخواد تا داشته باشه | |
اما شاید تموم اون نقشهها | مطابق خواست خدا نباشه) ۲بار | |
دعا برای درس:
درس را با دعا شروع کنید. خدا را شکر کنید بهخاطر قوانینی (فرمانهایی) که به ما داده؛ چون به ما کمک میکنند خدا را خوشحال کنیم و امروز بر زمین، زندگی پُربرکتی داشته باشیم. برای اطاعت از آنها، از او کمک بطلبید.
قلاب (جلب توجه آنها):
بگویید: «امروز من صدای ضبط شدهٔ بعضی از حیوونا رو با خودم آورم، ولی مطمئن نیستم که همهٔ شما صدای اونا رو میشناسین یا نه. برای همین میخوام امتحانتون کنم و ببینم چقدر خوب میتونین این صداها رو تشخیص بدین. اینها صداهای واقعی حیوونا هستن، پس شاید یه کمی فرق داشته باشه با صداهایی که قبلاً شنیدین. فکر میکنین بتونین صداهاشون رو تشخیص بدین؟ (اجازه دهید که پاسخ دهند.) بیاین ببینیم چقدر خوب میتونین این کار رو انجام بدین.»
(صدای ضبطشدهٔ هر یک از حیوانات را روشن کرده و بعد از هر صدا، آن را خاموش کنید و بپرسید که به نظرشان این کدام حیوان است. اجازه دهید هر یک از بچهها فرصت حدس زدن داشته باشند. برای پاسخگویی، میتوانید از آنها بخواهید دستشان را بلند کنند. به کسانی که درست حدس زده و دستشان را بلند کردهاند، امتیاز یا پاداشهای دیگری بدهید. اگر بدون بلند کردن دست صحبت کنند، درواقع به دیگر کودکان دیگر پاسخ درست را میگویند و آن کودک پاداش میگیرد.)
خب، فکر کنم شما حیوونا رو خوب میشناسین. میدونستین که حیوونا با این صداها میتونن با همدیگه صحبت کنن؟ (اجازه دهید پاسخ دهند.) بله، البته که میدونستین. اما اگه به حرفای دو تا حیوون گوش کنین، فکر میکنین بفهمین چی میگن؟ (اجازه دهید پاسخ دهند.) نه، چونکه ما زبون اونا رو نمیفهمیم.
گربهها حرفای گربهها رو می فهمن و اسبها حرفای اسبها رو میفهمن. اما اگه اونا به زبون ما صحبت میکردن و میتونستیم حرفاشون رو بفهمیم، چی میشد؟ (اجازه دهید پاسخ دهند.) بهنظرتون اونا بهمون چی میگفتن؟ (اجازه دهید پاسخ دهند.) احتمالاً همینطوره.»
خب، امروز میخوام داستان یه مرد و الاغش رو براتون تعریف کنم. مردی که الاغش به زبون ما آدما صحبت کرد. میتونین باور کنین؟ (اجازه دهید پاسخ دهند.) باور کردنش سخته، مگه نه؟ (اجازه دهید پاسخ دهند.) چطور یه الاغ میتونست با یه آدم حرف بزنه؟ این آدم چطوری میتونست حرفای الاغ رو بفهمه؟ (اجازه دهید پاسخ دهند.) اگه به این داستان خوب گوش کنین میفهمین که چطوری این اتفاق افتاد. داستانش خیلی جالبه.