در طول تاریخ، دیوارهایی که ضرورتی بسیار مهم محسوب میشدند، برای محافظت از شهرها در برابر دشمنان و مشخصکردن مرزها ساخته میشدند. بنابراین، وقتی دیوار شهری خراب و ویران میشد، مردم آن شهر بیدفاع میشدند و زندگی و داراییشان در معرض ناامنی، ترس و خطر به تاراج رفتن و نابودشدن قرار میگرفت. بیایید چند لحظه به این فکر کنیم که اگر کشوری که ساکن آن هستیم مرزی نداشت؛ یا خانهای که در آن زندگی میکنیم، بدون دیوار و درِ ورودی بود چه احساسی داشتیم و چه خطراتی ممکن بود ما را تهدید کنند؟
بحرانهایی که گاهی ما در زندگی تجربه میکنیم، باعث میشوند که از درون احساس ویرانی کنیم. گویی بنای وجودی، باورها، ارزشها و احساساتی را که سالها برای ساختن آنها تلاش کرده و زحمت کشیده بودیم فرو ریخته و هر تکهٔ این بنا در گوشهای افتاده و لگدمال شده است. با حسرت و آه و ناله به گذشته و امروزمان نگاه میکنیم و با سؤالاتی در ذهن، و با عصبانیت و خشمی در قلب، خودمان و دیگرانی که عامل این خرابی بودهاند را محکوم کرده و مقصر میدانیم و با ناامیدی روزمان را به شب میرسانیم. با خود میاندیشیم که آیا این بنای ویرانشده دوباره بازسازی خواهد شد؟ این امر چگونه اتفاق خواهد افتاد؟ در چه جاهایی ناآگاهی من از چگونگی حفاظت از مرزهای زندگی و روابطم، اجازه داد این بحران برایم اتفاق بیفتد؟ در کنار تمام این سؤالات، حس قربانیبودن و ناامنی لحظهای ما را ترک نمیکند. در لاک خود فرو رفته و از مردم فاصله میگیریم؛ یا در جمع هستیم و صورتمان زیر ماسکهای تزئینی در فشار و عذاب است. با فکری خسته و درمانده و دلی پژمرده، گذر عمر میکنیم و باور کردهایم که تقدیر و سرنوشت ما هم اینگونه رقم خورده است و مجبوریم با شرایط بسوزیم و بسازیم.
برگردیم به مثال شهر و خانهٔ بدون مرز و دیوار. آن شهری که روزی با فراغ بال و خیالی آسوده در آن تردد میکردیم، و ساعتها در کنار لذتبردن از طبیعت زیبا و چشماندازهای بینظیرش، با دوستان و همسایهها گَپ میزدیم و صدای خنده و شادیمان تا فرسنگها شنیده میشد، امروز سکوتش دل را به لرزه میاندازد و غباری از اندوه و اضطراب سطحش را پوشانده است. عدهای آرزوی مرگشان را میکنند تا بیش از این شاهد بدبختیشان نباشند و عدهای هم ظاهرشان را مثل قبل حفظ میکنند و اینطور نشان میدهند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده؛ چون میتوانند کنترل بهتری بر اوضاع و شرایطشان داشته باشند. همینطور، حوصلهٔ شنیدن نصیحتها و نگاههای ترحمآمیز را هم ندارند. بعضی نیز با سوءظن و ترس از آسیبدیدن بیشتر، به دیگران نزدیک میشوند و دیدن این ویرانیها و بهیادآوردن آنچه بر شهرشان گذشته است، آتشی از خشم و ناراحتی را در وجودشان به پا میکند که هم خودشان را میسوزاند و هم حرارت شعلههایش اجازه نمیدهد که کسی به آنها نزدیک شود.
آیا این ویرانیها قابل بازسازی هستند؟ آیا مردم خسته و ناامید شهر بار دیگر روی خوشی را خواهند دید؟ آیا دوباره آرامش و خوشی به شهر باز خواهد گشت؟ واکنش مردم شهر نسبت به بحران رخداده چه بوده و سهم آنها در بنای دوبارهٔ مرزها چیست؟ چه عاملی باعث این خرابیها شده و چگونه میتوانند آگاه شوند و با آن مقابله کنند؟ آیا برای ساخت دوبارهٔ این مرزها موانعی وجود دارند؟ چگونه میتوان بر آنها غلبه یافت؟ تمام این سؤالات ما را متوجه اهمیت این موضوع میسازند که با جدیت بیشتری به بحرانها و آسیبهای زندگیمان رسیدگی کنیم وبیتفاوت نباشیم و با تأمل و آگاهی، و تکیه بر فیض و محبت خدا طریق شفا را طی کنیم. برای درک بهتر این موضوع و بررسی ابعاد مختلف آن، در مقالات بعدی، بخشهایی از کتاب نحمیا که الگوی بسیار مناسبی در بازسازی دیوارهای فروریخته به ما میدهند را با هم بررسی خواهیم کرد. گرچه روبهروشدن و ملاحظهٔ آنچه بر ما گذشته دردناک و پُرفشار است و احیای دوباره برای ما غیرممکن و نشدنی، اما خداوندی که شبان نیکوی ماست در وادیهای تاریک زندگی همراه ماست. او به ما گفته که ترسان نباشیم چرا که او خدای ماست. وی ما را تقویت خواهد کرد و یاری خواهد داد و به دست راست عدالت خویش از ما حمایت خواهد نمود (اشعیا ۱۰:۴۱).