من با شما هستم، زیرا هدفی دارم
بخش سوم
داستان من
در دورانی از زندگی خود عملی انجام دادم که باعث شد دشمنانی برای خود بتراشم. در نتیجه توهینهایی، چه بهصورت عمومی و چه بهصورت خصوصی، به من میشد. ناراحت میشدم و اتهامات دروغ بر اعصابم فشار میآورد: «این درست نیست. این منصفانه نیست!»
این آدمها با من سر ستیز داشتند، مسخرهام میکردند، از من کنارهگیری میکردند و نمیخواستند با من آشتی کنند. بهنظر آنها، من شخص شرارتپیشهای بودم که باید از وی دوری کرد. با توجه به (به اصطلاح) شرارتی که در من میدیدند، به خود اجازه میدادند اتهاماتی به من بچسبانند.
زمانی که مسیحی شدم، با حیرت فهمیدم که اشخاصی بهخاطر ایمانم از من متنفرند. وقتی در مسیح رشد کردم حیرتم از این هم بیشتر شد؛ زیرا متوجه شدم که برخی از این افراد -که از من متنفرند-، خود را ایماندار به مسیح میدانند! یکی از برکات رشد در مسیح این بود که فهمیدم وقتی با بدگویی و دروغ مردم روبهرو میشویم، مزامیر چه خوب با قلب ما صحبت میکنند. میدانیم داوود مزامیر را برای خودش نوشته است. نیز میدانیم عیسی سخنان مزامیر داوود را برای خودش بهکار برد. همینطور میدانیم که این سخنان برای ما نیز نوشته شده است. چنین بود که سخنان مزمور ۳۱ در زندگی من زاده شد.
من با دشمنان روبهرو بودم، اما دشمن جدیتری بود که در قلب من سکونت داشت. فکرم مشغول بود، استرس داشتم و حواسم سر جایش نبود. اتهامات بیشتر و بیشتر پخش میشد. نَفْسِ من میخواست خودش را تبرئه کند، مردم در موردش درست قضاوت کنند و در حقش عدالت را اجرا کنند. وقتی دوش میگرفتم یا وقتی نصفشب بیدار میشدم یا هنگامی که از من دربارهٔ این اتهامات سؤال میشد، فکرم با پرداختن به دفاعیات در مقابل دروغها و ریشخندهایی که در مورد من ابراز شده بود، مشغول میشد. وسوسهٔ بدی را با بدی پاسخدادن شکلهای مختلفی دارد. انتقاد نیشدار را با انتقاد نیشدار پاسخدادن جزو وسوسههای بزرگ من نبود (هرچند گاهی چنین افکاری به سرم میزد). وسوسهٔ من این بود که سعی میکردم اتهامات دروغ و توهینآمیز را با تکرارکردن بیگناهی و حقانیت خودم در فکرم، پاسخ بدهم. ماهها با این افکار کلنجار میرفتم، نیاز به کمک داشتم.
و خدا کمکم کرد. او مرا در آبهای عمیق ترک نکرد. او با من بود تا مشکلاتم را برکت دهد و هراسهایم را تقدیس کند. او به طرق گوناگون فیضش را به من داد، این کار وقت گرفت، اما در اینجا نکات اصلی این کار خدا را ذکر میکنم:
از قضا در آن سال، تعلیم اردوی زمستانی کلیسای ما بر این موضوع متمرکز بود که چگونه میتوان صدا و دست خدا را در زندگی خود تشخیص داد؟ به مجردی که این عنوان برای تعلیم در اردو اعلام شد، فهمیدم که در اینجا موضوع واکنش نادرست من به رفتار نادرستی که در حق من شده بود مطرح است. من متوجه وسوسهٔ تبرئهکردن خود در برابر محکومیت نامنصافه شدم. داوریهای خدا خطاناپذیر، با رحمت و قاطعانه هستند. من بیش از حد از قضاوتهای نادرست دیگران ترسیده بودم. دغدغه و مشغولیت فکری من؛ مرا به گناه کشیده بود، بهطوری که بهجای رسیدگی و وقتدادن به خانواده، دوستان، شاگردان و همکارانم آنان را به کلی فراموش کرده بودم. اشغال فکر من به دلیل ترس من از مردم، غرور، میل به شناختهشدن و عشق به حفظ آبرو بود. همین آگاهی دیدگاه و هدفی جدید در من بهوجود آورد.
در خاتمهٔ سخنرانی شب اول، شبان کلیسا از هریک از ما خواست آیاتی را از کتاب مقدس پیدا کنیم که در مورد مشکلی که با آن روبهرو هستیم، سخن میگویند. پس از کمی تفکر، بخش آخر مزمور ۳۱ را برگزیدم:
وه که چه عظیم است احسان تو
که برای ترسندگانت ذخیره کردهای،
و آن را برای کسانی که در تو پناه میجویند،
در برابر چشمان بنیآدم بهعمل میآوری.ایشان را در مخفیگاه حضور خود
از دسیسههای آدمیان پنهان میکنی؛
آنها را در خیمهٔ خود
از زبانهای ستیزهگر ایمن میداری.متبارک باد خداوند،
زیرا که محبت خود را بهطرز شگفتانگیز بر من آشکار کرد
آنگاه که در شهری که در محاصره بود، بهسر میبردم.……………………………………………………………………………….
نیرومند باشید و دل قوی دارید،
(مزمور ۳۱: ۱۹-۲۱، ۲۴ هزاره نو)
ای همهٔ کسانی که برای خداوند انتظار میکشید
سخنان این مزمور با من صحبت کرد. بصیرت، صمیمیت و انرژیای که در آن بود مرا جذب خود کرد. این سخنان بازتابی بودند از تجربهٔ من که مورد تهدید و هجوم سخنان خصومتبار قرار گرفته بودم. در آن احساس امنیت و نیکویی در حضور حفظکنندهٔ خداوند میکردم. سطر آخر مزمور مرا فرا میخواند تا با انرژی تمام دوباره وارد زندگی، خانواده و خدمت شوم.
از این تصویرسازی مزمور بسیار لذت بردم که میگوید: «خدا برای ما ذخیره میکند و به ما خوبی میکند و ما را در احسان خود پنهان میکند و پناه میدهد.» «زبانهای ستیزهگر» به من کمک کرد بدانم چه بر من گذشته بود. از اینکه سعی کرده بودم از آبروی خود دفاع کنم، توبه کردم. خدا بهطور مجانی ما را میبخشد. او با محبتش نسبت به من، مرا شگفتزده کرد. از میل به متقاعدکردن دشمنانم دست کشیدم، آنها را بخشیدم و تصمیم گرفتم اگر فرصت مناسبی پیش آمد (هر چند اقداماتی که در این مورد کرده بودم، همه بینتیجه ماند) با آنها آشتی کنم. توصیهٔ آخر مرا منقلب ساخت: «نیرومند باشید و دل قوی دارید.»
حملات شفاهی، واکنشهای گناهآلود من، انگیزههای ناپاک قلبم، آیات رهاییبخش کتاب مقدس و یک شبان خردمند همه دستبهدست هم دادند تا من بتوانم فکرهایم را نظم دهم، دعا کنم و راهحلی بیابم. چنان آزاد شدم که توانستم افکار منفیای که فکرم را اشغال کرده بودند رها سازم و بر افراد و کارهایی که خدا در برابر من قرار داده بود تمرکز کنم. این تغییرات یکشبه اتفاق نیفتاد، بلکه به تدریج و در عرض چند ماه به کمال رسید.
لازم است از یک نفر دیگر که نقش مهمی در تغییر و تحول من داشته است نام ببرم، یک مرد خردمند و مُسن. او کسی است که کلام خدا با دولتمندی در او ساکن میشود، و بعد در فرصت مناسب از او ساطع میشود و حیات میبخشد. قبلاً او را خیلی خوب نمیشناختم، اما در اثر یک گفتگوی طولانی و چند جانبه، پایهٔ دوستی ما با یکدیگر ریخته شد. او به من کمک کرد تا تمام کسانی را که در بازی من نقش داشتند ارزیابی کنم. او تأیید کرد اتهاماتی که به من وارد شده بودند، کاملاً بیاساس بودند و من باید چنین اتهاماتی را گنجشکانی در حال پرواز قلمداد کنم که هرگز به زمین نمیرسند (امثال ۲:۲۶). اما تذکر داد که بااینحال، خصومت مردم در ما درد ایجاد میکند. کسانی که شهادت دروغ میدهند مانند چماق، شمشیر و نیزهٔ تیز هستند (امثال ۱۸:۲۵)؛ کسی که قربانی سخنان شتابزدهٔ دیگران شده، احساس میکند زخم شمشیر خورده است (امثال ۱۸:۱۲).
معلوم شد که این شخص، متهمکنندگان مرا از دیرباز میشناخت. یکی از آنان بهعلت ایجاد تفرقه در کلیسا، از آن کلیسا اخراج شده بود و آن دیگری نیز هرگز عضو کلیسایی نشده بود. دوست من نیز توسط یکی از این اشخاص، مورد اتهام قرار گرفته بود. او به من یادآوری کرد که هرگز نمیتوان با کسی که کارش تفرقهاندازی است از در آشتی درآمد (تیتوس ۳: ۹ – ۱۱). او مرا تشویق کرد که موضوع را پشت سر
بگذارم و جلو بروم، مردم و خدایی را که مرا خوانده تا محبت کنم، دوست بدارم و به کارهایی مشغول شوم که او از من خواسته است. از همه مهمتر، او نیکویی و محبت خدا را با سخنانش تأکید کرد، با رفتارش ثابت نمود.
و نیز نشان داد که خداوند با ما در مصیبتهایمان همدرد است. مراقبتی که او از ما میکند توأم با پشتیبانی و سازندگی است. در حین گفتگو با وی، متوجه بخش دوم امثال ۱۸:۱۲که او بدان اشاره کرده بود، شدم:
«هستند که سخنان باطلشان چون ضرب شمشیر است، اما زبان حکیمان شفا میبخشد.» متشکرم دوست عزیزم!
در بطن این حقیقت که چرا و چگونه ما عوض میشویم، واقعیتهایی نهفتهاند که غیرقابل تصورند. روندی زنده، پویا و رابطهای در کار است، بهطوری که هر عاملی توسط حضور و دست و صدای خدا لمس میشود. این روند توانایی ما را مورد بررسی قرار داده، آن را کنترل میکند و بدان شکل میبخشد. ما در دستان «کوزهگری» هستیم که بر گِل کار میکند تا ما را تا آنجا که ممکن است، بیشتر شبیه خودش سازد. عواملی بیحد و گوناگون در کارند. هیچ دو داستانی مثل هم نیستند. خدا خودش در همهٔ آنها دخیل است. روند کار، غیرقابل سنجش و پیشبینی است. اما باید گفت که بهطور کلی پنج عامل اصلی در هر داستانی (از جمله داستان خودم) وجود دارند که نشان میدهد چگونه فیض او در مشکلات زندگی ما کار میکند.
نخست، «خدا خودش صاحب زندگی ماست». او به ما زندگی میبخشد، از ما مراقبت میکند، با ما سخن میگوید و ما را شبانی میکند. آغاز هر کاری از اوست، او پاسخ مفید میدهد، اصلاح میکند، تأدیب میکند، زنده میکند، تقویت میکند، محافظت میکند، میآمرزد، هدایت میکند و گوش میدهد. ما که انسانهایی نادان و خیرهسَر هستیم با خدایی که دانای مطلق است و همیشه در تماس با ماست، در رابطهای دائمی بهسر میبریم. در داستانی که تعریف کردم دیدید که او چگونه در کار بود.
دوم، «ما انسانها آسیب مضاعف دیدهایم». ما با رنجهای بیشمار درگیریم و در قلوب ما دیوانگی هست. ما زیر فشاریم؛ چون سختیها از بیرون، و تاریکیها از درون بر ما هجوم میآورند. تجربیات ما، چه عینی و چه ذهنی، نیازمندانه خواهان مداخله و عملکرد فیض خدا هستند. در داستان من، من درد دشمنی و فشار حرفهای دروغ را احساس کردم. سپس در کلاف سردرگم دلسوزی و احساس اثبات بیگناهی خود گیر کردم.
سوم، «کلام خدا بر تاریکی و انحراف ما نور و رحمت میتاباند». توسط کلمات خدا ما با محبت نجاتبخش پدر، پسر و روحالقدس آشنا میشویم. بر اساس این کلمات است که خدا شاخههای اضافی ما را میبُرد، ما را شبانی میکند، به ما حیات میبخشد و بدین ترتیب زندگی ما را دگرگون میکند. در ناراحتی من، مزمور ۳۱، خلوتگاه حضور خدا را که سرشار از نیکویی او بود برای من گشود. دعوت او برای داشتن قدرت و شهامت در من مؤثر واقع شد.
چهارم، «مردمِ دیگر فیض خدا را میآورند». خدمات عمومی کلیسا و خدمات خصوصی اشخاص خردمند، دستبهدست یکدیگر میدهند تا با تجربهای دست اول، با قلبی سرشار از محبت و با دستی گشاده فیض خدا را به ما برسانند. برای من تعلیم، مطالعه و تعمق در کلام خدا در اردوی زمستانی کلیسا وسیلهای بینظیر برای دریافت فیض بود. راهنماییهای حکیمانهٔ دوستم، اوضاع آشفتهٔ زندگیام را سَروسامان داد.
پنجم، «خودِ ما از تاریکی بهسوی نور بر میگردیم». ما خودمان کلام خدا را به دل راه میدهیم، زندگی خود را به خدا میسپاریم و رفتارمان را تغییر میدهیم. در داستان من، من به وعدهٔ خدا که برای خیریت بود، پاسخ مثبت دادم. کسی را که به من توهین کرده بود، بخشیدم و از تبرئهکردن خودم دست کشیدم. در واقع، وقت و انرژی خود را صرف چیزهای درست کردم.
این تجربه را به زندگی خود ربط دهید
شما از چه چیزی رنج میبرید؟ بیماری و دشمنی (مانند آنچه در سه داستان خود شرح دادم)؟ مسائل مالی؟ تحقیر بهخاطر نژاد، جنسیت، ایمان، نقص بدنی یا طبقهٔ اجتماعی؟ ضایعات شکست اخلاقی؟ مسائل دیگر؟