یعقوب و مشاهدۀ صورت خدا
«…یعقوب پاسخ داد: “تا مرا برکت ندهی نمیگذارم بروی.”»
پیدایش ۳۲: ۲۶
حضور شبانۀ یک مرد که تا سپیدۀ صبح به کشتی گرفتن با یعقوب مشغول بود، هالهای از رمز و راز و ابهام را با خود به همراه دارد. اما سرانجام یعقوب دریافت که نه با یک انسان یا یک فرشته، بلکه با خدا روبهرو شده است. این نخستین باری نبود که یعقوب با خدا روبهرو میشد. به هنگام فرار یعقوب از دست برادرش عیسو نیز خدا در خواب بر او ظاهر شده، وعدههایی را که به پدرانش داده بود برای او نیز تکرار کرد. یعقوب آن مکان را بیتئیل (خانۀ خدا) نامید (پیدایش ۲۸: ۱۰ – ۲۲). هرچند این خواب تأثیر عمیقی بر یعقوب گذاشت، اما بهنظر نمیرسد که تغییری اساسی در شخصیت او ایجاد کرد؛ چرا که پس از آن یعقوب هنوز همان شخصی بود که با سری پرشور و با استفاده از حیله و تدبیرهای انسانی بهدنبال انجام آرزوها و نقشههای شخصی خود بود، بهطوریکه حتی پیروی از خدا را مشروط به موفقیت در زندگی کرده بود.
اما، تجربۀ کشتی گرفتن یعقوب با خدا، تجربهای کاملاً متفاوت بود. اینبار نه در خواب، بلکه در واقعیت او با خدا روبهرو شده بود. این ماجرا شب پیش از رویارویی او با برادرش عیسو اتفاق افتاد. با وجود اینکه او برای فرونشاندن کینۀ دیرینۀ برادرش برنامهریزی دقیقی کرده بود، اما هنوز خوف فراوانی از عیسو داشته، خود را در برابر او کاملاً عاجز و ناتوان میدید. در پاسخ به استغاثۀ یعقوب، خدا اینبار بهجای خواب، رودررو با یعقوب مواجه شد تا هرچه روشنتر خواست خود را برای او آشکار کند. نتیجۀ هماوردی یعقوب با خدا، پایی بود لنگ و نامی تازه که خدا بر او نهاد؛ اسرائیل (خدایی که ثابت قدم است)، دو نشانهای که تا پایان عمر همراه او بود. این تجربه دیگر تنها واقعهای تأثیرگذار در زندگی یعقوب نبود، بلکه در نتیجۀ آن تمامی هویت او متبدل شد. یعقوب دریافت که عهدی که خدا با ابراهیم منعقد کرد، عهدی ابدی است که نسل ایمانی او را وارد رابطهای دائمی با خدا کرده. از این جهت، او آن مکان را فنیئیل (صورت خدا) نامید. او در بیتئیل وارد خانۀ خدا شد تا سرانجام در فنیئیل صورت خدا را مشاهده کند.
بدینترتیب، یعقوب نیز چون پدرانش دریافت که یهوه خدایی است بسیار وفادار که ضعفها و خطایای ما نیز او را از انجام وعده و قصد نیکویش منصرف نمیکند.
مطالعهٔ کتاب مقدس
پیدایش ۳۲: ۲۶
آنگاه آن مرد گفت: «بگذار بروم زیرا سپیده بردمیده است.» اما یعقوب پاسخ داد: «تا مرا برکت ندهی نمیگذارم بروی.»
پیدایش ۳۲
آماده شدن یعقوب برای دیدار عیسو
۱یعقوب راه خود را در پیش گرفت و فرشتگان خدا با او دیدار کردند. ۲چون یعقوب آنان را دید گفت: «این است اردوی خدا!» پس آنجا را مَحَنایِم نامید.
۳یعقوب جلوتر از خود، پیکهایی نزد برادرش عیسو به سرزمین سِعیر در منطقۀ اَدوم فرستاد، ۴و به آنان دستور داد که: «به سرورم عیسو چنین بگویید: بندهات یعقوب میگوید: ”نزد لابان غربت گزیده و تا کنون درآنجا به سر بردهام. ۵گاوان و الاغان و گوسفندان و بزان، و غلامان و کنیزان دارم. فرستادهام تا سرورم را آگاهی دهم، و نظر لطف تو را جلب کنم.“»
۶پیکها نزد یعقوب بازگشتند و گفتند: «نزد برادرت عیسو رفتیم؛ اینک او به استقبال تو میآید، و چهارصد مرد با او هستند.» ۷یعقوب بسیار هراسان و مضطرب شده، کسانی را که با وی بودند با گلهها و رمهها و شتران به دو اردو تقسیم کرد. ۸زیرا گفت: «اگر عیسو به یک اردو برسد و بدان حمله آورد، اردوی دیگر میتواند بگریزد.»
۹آنگاه یعقوب گفت: «ای خدای پدرم ابراهیم و خدای پدرم اسحاق؛ ای خداوند که به من گفتی: ”به سرزمین خود و نزد خویشانت بازگرد که بر تو احسان خواهم کرد،“ ۱۰من ارزش این همه محبت و وفا را که به بندۀ خود نشان دادهای، ندارم. زیرا تنها با همین چوبدستیِ خود از این اردن گذشتم، ولی اکنون صاحب دو اردو شدهام. ۱۱تمنا اینکه مرا از دست برادرم، از دست عیسو رهایی بخشی، زیرا من از او میترسم؛ مبادا بیاید و به من حمله آورد، و به مادران و کودکان نیز. ۱۲ولی تو گفتهای: ”بیگمان بر تو احسان خواهم کرد و نسل تو را همچون شنِ دریا خواهم ساخت که آنها را از کثرت نتوان شمرد.“»
۱۳پس شب را در آنجا گذراند و از آنچه با خود داشت ارمغانی برای برادرش عیسو برگرفت: ۱۴دویست بز ماده و بیست بز نر و دویست میش و بیست قوچ و ۱۵سی شتر شیرده با بچههایشان و چهل گاو ماده و ده گاو نر و بیست الاغ ماده و ده الاغ نر. ۱۶او اینها را دسته دسته به دست خادمان خویش سپرد و به آنان گفت: «جلوتر از من بروید و میان دستهها فاصله بگذارید.» ۱۷و نخستین را دستور داده، گفت: «چون برادرم عیسو به تو برسد و بپرسد: ”از آنِ کیستی و به کجا میروی و اینها که پیش روی توست، از آنِ کیست؟“ ۱۸بگو: ”اینها از آنِ بندۀ تو یعقوب است، و ارمغانی است که برای سرورم عیسو گسیل داشته است، و اینک خود او نیز در عقب ماست.“» ۱۹و به دوّمین و سوّمین و همۀ آنان که از پس آن دستهها در حرکت بودند، دستور داده گفت: «چون به عیسو برسید، همین سخنان را به او بگویید. ۲۰و نیز بگویید: ”اینک بندهات یعقوب نیز در عقب ماست.“» زیرا گفت: «با این ارمغانی که جلوتر از خود میفرستم او را نرم خواهم کرد؛ و پس از آن چون رویِ او را ببینم شاید مرا بپذیرد.» ۲۱پس ارمغان یعقوب جلوتر از او رفت، و او خود، شب را در اردوگاه سپری کرد.
مجاهدۀ یعقوب با خدا
۲۲همان شب یعقوب برخاست و دو همسر و دو کنیز و یازده پسرش را برگرفت و از معبر رود یَبّوق گذشت. ۲۳او آنان را برگرفت و با هرآنچه داشت از بستر رود عبور داد. ۲۴و یعقوب تنها ماند و مردی تا سپیدهدم با او کشتی میگرفت. ۲۵چون آن مرد دید که بر یعقوب چیره نمیشود، بیخِ ران یعقوب را گرفت، چنانکه بیخ ران او به هنگام کُشتی با آن مرد از جای در رفت. ۲۶آنگاه آن مرد گفت: «بگذار بروم زیرا سپیده بردمیده است.» اما یعقوب پاسخ داد: «تا مرا برکت ندهی نمیگذارم بروی.» ۲۷مرد از او پرسید: «نام تو چیست؟» پاسخ داد: «یعقوب.» ۲۸آنگاه آن مرد گفت: «از این پس نام تو نه یعقوب بلکه اسرائیل خواهد بود، زیرا با خدا و انسان مجاهده کردی و چیره شدی.» ۲۹آنگاه یعقوب گفت: «تمنا اینکه نامت را به من بگویی.» ولی آن مرد پاسخ داد: «چرا نام مرا میپرسی؟» و در آنجا او را برکت داد. ۳۰پس یعقوب آنجا را فِنیئیل نامید و گفت: «زیرا خدا را رو به رو دیدم و با این همه جانم رهایی یافت.» ۳۱و چون از فِنیئیل میگذشت آفتاب بر او طلوع کرد و او بر ران خود میلنگید. ۳۲از این رو، تا به امروز بنیاسرائیل زردپیرا که به بیخ ران وصل است نمیخورند، زیرا که او بیخ ران یعقوب را نزدیک همین زردپی گرفت.