نان روزانه

کلام امروز: اعمال رسولان ۲۱: ۳۰ | مطالعهٔ کتاب مقدس: اعمال رسولان ۲۱: ۲۷ تا ۲۳: ۱۱

بشارت در اسارت

«شهر سراپا آشوب شد! مردم از هر سو هجوم آوردند و پولس را گرفته، از معبد بیرون کشیدند و بی‌درنگ درهای معبد را پشت سرشان بستند.»

اعمال رسولان ۲۱: ۳۰

پولس رسول هیچ‌گاه از مصائب و مشکلاتی که به‌خاطر بشارت انجیل در آنها گرفتار می‌آمد روی بر نمی‌گردانید. او از هر موقعیتی برای اعلام نقشهٔ نجات خدا به مردم استفاده می‌کرد. پولس بر این ایمان و باور بود که تمام رویدادهای زندگی او توسط خدا برنامه‌ریزی شده است. پس، شجاعانه به استقبال هر تهدید و خطری می‌شتافت تا به این وسیله بتواند افراد بیشتری را با پیام نجات‌بخش انجیل آشنا کرده، جان آنها را از خطر هلاکت ابدی برهاند.

به‌همین‌خاطر، پولس در سفر نهایی خود به اورشلیم که با هدایت روح‌القدس در آن قدم نهاده بود، تمام اخطارها، منجمله نبوت نبی برجسته‌ای چون آگابوس را نادیده گرفت تا مقصود خدا را به کمال در زندگی خود عملی کند (اعمال رسولان ۲۱: ۱۰ – ۱۱). لذا، پس از گرفتار شدنش در معبد به دست یهودیان افراطی و متعصب، هنوز هم اولویت او نه رهایی جان خویش، بلکه اعلام کلام حیات‌بخش خدا به مردم بود. او بلافاصله پس از آنکه توسط سربازان از دست مردم خشمگین و مهاجم خلاصی یافت، از فرماندهٔ سربازان درخواست کرد که به او اجازه دهد تا با مردم صحبت کند. به‌راستی، داشتن این اندازه غیرت، انرژی و البته محبت در پولس حیرت‌انگیز است. او که تا چند لحظهٔ پیش تا به پای مرگ از مردم کتک خورده بود، حال کوفته و نفس‌زنان قصد آن داشت که حقیقت را با بیان شهادت کارهای خداوند در زندگی شخصی خود به مردم اعلام کرده، آنان را قانع کند که به‌خاطر تبعیت از رؤیای خداست که او به اعلام خبر خوش انجیل به تمامی ملل جهان مشغول است. حتی، در روز بعد نیز او قصد تکرار همین سخنان را در حضور شورای یهود داشت که کاهن اعظم با تکبر خود مانع این کار او شد.

اما، پولس به‌خوبی می‌دانست که این‌بار سفری بسیار متفاوت در پیش خواهد داشت، سفری که در اسارت و چه بسا در غل‌و‌زنجیر خواهد بود تا از این طریق بشارت نجات‌بخش انجیل به مقامات و مردمی اعلام شود که به‌صورت معمول فرصت شنیدن پیام انجیل را در کنیسه ها و کوچه و بازار ندارند. در نهایت، در این سفر طولانی، قلب امپراطوری، یعنی شهر رم، هدف نهایی خداوند بود (اعمال رسولان ۲۳: ۱۱).

مطالعهٔ کتاب مقدس

اعمال رسولان ۲۱: ۳۰

شهر سراپا آشوب شد! مردم از هر سو هجوم آوردند و پولس را گرفته، از معبد بیرون کشیدند و بی‌درنگ درهای معبد را پشت سرشان بستند.

اعمال رسولان ۲۱: ۲۷ تا ۲۳: ۱۱

گرفتار شدن پولس
۲۷چیزی به پایان هفت روز تطهیر نمانده بود که چند یهودی از ایالت آسیا، پولس را در معبد دیدند. آنها جمعیت را شوراندند و او را گرفته، ۲۸فریاد می‌زدند: «ای اسرائیلیان، مدد کنید؛ این همان است که همگان را در همه جا بر ضد قوم ما و شریعت ما و بر ضد این مکان تعلیم می‌دهد. از آن گذشته، یونانیان را نیز به درون معبد آورده و این مکان مقدّس را نجس کرده است.» ۲۹آنها پیشتر تْروفیموسِ اَفِسُسی را در شهر با پولس دیده بودند و می‌پنداشتند پولس او را به درون معبد برده است.
۳۰شهر سراپا آشوب شد! مردم از هر سو هجوم آوردند و پولس را گرفته، از معبد بیرون کشیدند و بی‌درنگ درهای معبد را پشت سرشان بستند. ۳۱چون سعی داشتند او را بکشند، به فرماندۀ سپاهیان رومی خبر رسید که در تمام اورشلیم آشوبی به پا شده است. ۳۲او بی‌درنگ با سربازان و افسران خود به سوی جمعیت تاخت. چون چشم جماعت به فرمانده و سربازانش افتاد، از زدن پولس دست برداشتند.
۳۳فرمانده نزدیک آمد و پولس را گرفتار کرد و دستور داد او را با دو زنجیر ببندند. آنگاه پرسید که او کیست و چه کرده است. ۳۴از میان جمعیت هر کس چیزی فریاد می‌زد. فرمانده که از زیادی هیاهو نتوانست حقیقت امر را دریابد، دستور داد پولس را به قلعه ببرند. ۳۵چون پولس نزدیک پله‌های قلعه رسید، سربازان از فرط خشونتِ جمعیت مجبور شدند او را بر دستهایشان حمل کنند. ۳۶جمعیتی که از پی آنها می‌آمد، فریاد می‌کرد: «بکشیدش!»
پولس با مردم سخن می‌گوید
۳۷هنوز پولس را به درون قلعه نبرده بودند که به فرمانده گفت: «اجازه می‌دهید چیزی به شما بگویم؟»
فرمانده گفت: «تو یونانی می‌دانی؟ ۳۸مگر تو همان مصری نیستی که چندی پیش شورشی بر پا کرد و چهار هزار آدمکش را با خود به بیابان برد؟»
۳۹پولس پاسخ داد: «من مردی یهودی از تارسوسِ کیلیکیه‌ام، شهری که بی‌نام و نشان نیست. تمنا دارم اجازه دهید با مردم سخن بگویم.»
۴۰چون اجازه داد، پولس بر پله‌ها ایستاد و دست خود را به سوی مردم دراز کرد. وقتی سکوت کامل برقرار شد، به زبان عبرانیان به آنها چنین گفت:
اعمال رسولان ۲۲
۱«ای برادران و ای پدران، به دفاعیۀ من که اکنون به عرضتان می‌رسانم، گوش فرا دهید.»
۲چون شنیدند که ایشان را به زبان عبرانیان خطاب می‌کند، خاموشتر شدند.
آنگاه پولس گفت: ۳«من مردی یهودی‌ام، متولّد تارسوسِ کیلیکیه. امّا در این شهر پرورش یافته‌ام. شریعت اجدادی خود را به کمال، در محضر گامالائیل فرا گرفتم و برای خدا غیور بودم، چنانکه همگی شما امروز هستید. ۴من پیروان این ’طریقت‘ را تا سرحد مرگ آزار می‌رساندم و آنان را از مرد و زن گرفتار کرده، به زندان می‌افکندم. ۵کاهن اعظم و همۀ اعضای شورای یهود بر این امر گواهند، زیرا از ایشان نامه‌هایی خطاب به برادرانشان در دمشق گرفتم تا به آنجا بروم و این مردمان را در بند نهاده، برای مجازات به اورشلیم بیاورم.
۶«امّا چون در طی راه به دمشق نزدیک می‌شدم، حوالی ظهر، ناگاه نوری خیره کننده از آسمان گرد من تابید. ۷بر زمین افتادم و صدایی شنیدم که به من می‌گفت: ”شائول! شائول! چرا مرا آزار می‌رسانی؟“
۸«پرسیدم: ”خداوندا، تو کیستی؟“
«پاسخ داد: ”من آن عیسای ناصری هستم که تو بر او آزار روا می‌داری.“ ۹همراهانم نور را دیدند، امّا صدای آن کس را که با من سخن می‌گفت، نشنیدند.
۱۰«گفتم: ”خداوندا، چه کنم؟“
«خداوند گفت: ”برخیز و به دمشق برو. در آنجا هرآنچه انجامش بر عهدۀ توست، به تو گفته خواهد شد.“ ۱۱امّا من بر اثر درخشش آن نور، بینایی خود را از دست داده بودم. پس همراهان دستم را گرفتند و به دمشق بردند.
۱۲«در دمشق، مردی دیندار و پایبند به شریعت می‌زیست، حَنانیا نام، که در میان همۀ یهودیان، خوشنام بود. ۱۳حَنانیا به دیدارم آمد و گفت: ”برادر شائول! بینا شو!“ همان دَم، بینایی خویش بازیافتم و او را دیدم.
۱۴«او گفت: ”خدای پدران ما تو را برگزیده تا ارادۀ او را بدانی و آن پارسا را ببینی و سخنانی از دهانش بشنوی. ۱۵زیرا تو در برابر همۀ مردم، شاهد او خواهی بود و بر آنچه دیده و شنیده‌ای، شهادت خواهی داد. ۱۶حال منتظر چه هستی؟ برخیز و تعمید بگیر و نام او را خوانده، از گناهانت پاک شو!“
۱۷«چون به اورشلیم بازگشتم، در معبد مشغول دعا بودم که به حال خلسه فرو رفتم ۱۸و خداوند را دیدم که می‌گفت: ”بشتاب و هر چه زودتر اورشلیم را ترک کن، زیرا آنان شهادت تو را دربارۀ من نخواهند پذیرفت.“
۱۹«گفتم: ”خداوندا، ایشان می‌دانند که من به کنیسه‌ها می‌رفتم و آنان را که به تو ایمان داشتند، به زندان می‌افکندم و می‌زدم. ۲۰و چون خون شهید تو استیفان را می‌ریختند، من آنجا ایستاده، بر آن عمل صحه گذاشتم و جامه‌های قاتلان او را نگاه داشتم.“
۲۱«او به من گفت: ”برو؛ زیرا من تو را به جاهای دوردست، نزد غیریهودیان می‌فرستم.“‌»
پولس، شهروند رومی
۲۲مردم تا اینجا به پولس گوش می‌دادند، امّا چون این را گفت، صدای خود را بلند کرده، فریاد زدند: «زمین را از وجود چنین کسی پاک کنید که زنده ماندنش روا نیست!»
۲۳در آن حال که آنان فریادکشان رداهای خود را بالای سر تکان می‌دادند و خاک برمی‌افشاندند، ۲۴فرمانده دستور داد پولس را به قلعه برده، تازیانه زنند و از او بازخواست کنند تا معلوم شود به چه سبب این‌چنین علیه او فریاد می‌کشند. ۲۵هنگامی که پولس را برای تازیانه زدن می‌بستند، به افسری که آنجا ایستاده بود، گفت: «آیا قانون به شما اجازه می‌دهد یک نفر تبعۀ روم را تازیانه بزنید، در حالی که حتی محاکمه نشده است؟»
۲۶افسر چون این را شنید، نزد فرمانده رفت و به او گفت: «هیچ می‌دانی چه می‌کنی؟ این مرد تبعۀ روم است!»
۲۷فرمانده نزد پولس آمد و از او پرسید: «بگو ببینم، آیا تو تبعۀ روم هستی؟»
پاسخ داد: «بله، هستم.»
۲۸آنگاه فرمانده گفت: «من برای به دست آوردن این تابعیت، بهایی گران پرداخته‌ام.»
پولس در پاسخ گفت: «امّا من با این تابعیت زاده شده‌ام!»
۲۹آنان که قرار بود از او بازخواست کنند، در دم خود را کنار کشیدند. فرمانده نیز که دریافته بود یک رومی را در بند نهاده است، سخت هراسان بود.
در شورای یهود
۳۰فردای آن روز، چون فرمانده می‌خواست به‌دقّت دریابد که چرا یهودیان پولس را متهم کرده‌اند، او را از بند آزاد کرد و دستور داد سران کاهنان و همۀ اعضای شورای یهود گرد آیند. سپس، پولس را پایین آورد تا در برابر آنها حاضر شود.
اعمال رسولان ۲۳
۱پولس بر اعضای شورا چشم دوخت و گفت: «برادران، من تا به امروز با وجدانی پاک در حضور خدا زندگی کرده‌ام.» ۲چون این را گفت، کاهن اعظم، حَنانیا، به کسانی که کنار پولس ایستاده بودند، دستور داد تا بر دهانش بزنند. ۳پولس بدو گفت: «خدا تو را خواهد زد، ای دیوار سفید شده! تو بر آن مسند نشسته‌ای تا مطابق شریعت مرا محاکمه کنی، امّا برخلاف شریعت، دستور به زدنم می‌دهی؟»
۴کسانی که نزدیک پولس ایستاده بودند، گفتند: «به کاهن اعظمِ خدا اهانت می‌کنی؟»
۵پولس گفت: «ای برادران، نمی‌دانستم کاهن اعظم است؛ زیرا نوشته شده: ”پیشوای قوم خود را بد مگو.“»
۶آنگاه پولس که می‌دانست برخی از آنها صَدّوقی و برخی فَریسی‌اند، با صدای بلند در شورا گفت: «ای برادران، من فَریسی و فَریسی‌زاده‌ام، و به‌خاطر امیدم به رستاخیز مردگان است که محاکمه می‌شوم.» ۷چون این را گفت، میان فَریسیان و صَدّوقیان جرّ و بحث درگرفت و جماعت دو دسته شدند، ۸چرا که صَدّوقیان منکر قیامت و وجود فرشته و روحند، امّا فَریسیان به اینها همه اعتقاد دارند.
۹همهمه‌ای عظیم بر پا شد! برخی از علمای دین که فَریسی بودند، برخاستند و اعتراض‌کنان گفتند: «خطایی در این مرد نمی‌بینیم. از کجا معلوم که روح یا فرشته‌ای با او سخن نگفته باشد.» ۱۰جدال چنان بالا گرفت که فرمانده ترسید مبادا پولس را تکه و پاره کنند. پس به سربازان دستور داد پایین بروند و او را از چنگ آنها به در آورده، به درون قلعه ببرند.
۱۱در همان شب، خداوند کنار پولس ایستاد و گفت: «دل قوی دار! همان‌گونه که در اورشلیم بر من شهادت دادی، در روم نیز باید شهادت دهی.»

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.