ویکرد پولس در کنیسۀ قرنتس مجادلهآمیز است. او بعد از ترک پُرسروصدای آنجا، به خانۀ کنار کنیسه نقل مکان کرد. بدون شک بسیاری از یهودیان آن شهر از ایمانآوردن کریسپوس، رئیس کنیسه خشمگین شدند. پس جای تعجب نیست که پولس به دلگرمی آن رؤیای شبانه نیاز داشت: «زیرا من با تو هستم و هیچکس دست خود را بر تو دراز نخواهد کرد تا گزندی به تو برساند.»
در ظاهر امر، رویکرد پولس بیشتر متعصبانه و خشک بهنظر میرسد تا روشی که امروزه در گفتگوهای بین ادیان در پیش گرفته میشود و بنا را بر شنیدن محترمانۀ دیدگاههای یکدیگر میگذارد. اما باید بدانیم که پولس خود، یک یهودی بود- واقعیتی که گالیو، والی اخائیه نیز به آن توجه و تأکید داشت. پس با وجود آنکه این بحث داغ بود، اما بیشتر از آنکه گفتگویی بین ادیان باشد، گفتمانی دروندینی بود.
به همین ترتیب، بسیاری از تندترین اختلافات مابین ایمانداران پیش میآیند. دفاع از نظرات مخالف در داخل بستری «خانوادگی»، امروزه هم مثل هر دوران دیگری در تاریخ، مشکل است. هنگام روبهروشدن با مخالفت، سادهترین کار سنگرگرفتن یا پارسانمایی است. اگر بخواهیم نسبت به جهان اطراف، باز و جوابگو باشیم، به انضباط در دعای هر روزه و تمرین دائمی تعمق در خود نیاز خواهیم داشت.
در دورههای سختی، زمانی که در مورد حقیقت صحبت میکنیم، ما هم مثل پولس به این اطمینان و دلگرمی نیاز داریم که خدا همراه ماست. اما بهخاطر حقیقت هم که شده، باید اول بنشینیم و گوش بسپاریم: تا کلام خدا را در اعماق سکوت دریافت کنیم. تنها پس از آن است که اجازه داریم صحبت کنیم.
دعای امروز
ای خدای بزرگ که در رحمتهای عظیمت
روحالقدس را در آتش سوزان عشق خود برای کلیسایت فرستادی:
عطا کن تا قومت در مشارکت انجیل، پر شور و شوق باشند
تا با سکونت همیشگی در تو،
در ایمان، استوار و ثابت قدم بمانند و فعالانه به خدمت ادامه دهند؛
در نام پسر تو و سرورمان عیسای مسیح،
که زنده است و با تو حکومت میکند،
در اتحاد با روحالقدس،
یک خدا، از حال تا ابدالآباد
مطالعهٔ کتاب مقدس
اعمال رسولان ۱۸:۱-۲۱
پس از این، پولس آتن را ترک گفت و به قُرِنتُس رفت. در آنجا با مردی یهودی، آکیلا نام، از مردمان پونتوس آشنا شد که با همسرش پْریسکیلا بهتازگی از ایتالیا آمده بود، زیرا کْلودیوسِ قیصر دستور داده بود که یهودیان همگی روم را ترک کنند. پولس به دیدار آنها رفت، و از آنجا که او نیز مانند ایشان پیشۀ خیمهدوزی داشت، نزدشان ماند و به کار مشغول شد. او هر شَبّات در کنیسه با یهودیان و یونانیان مباحثه میکرد و میکوشید آنان را مجاب سازد. چون سیلاس و تیموتائوس از مقدونیه آمدند، پولس خود را به تمامی، وقف موعظۀ کلام کرده، به یهودیان شهادت میداد که عیسی همان مسیح است. امّا چون با او بنای مخالفت گذاشتند و ناسزایش گفتند، به اعتراض، غبار جامهاش را تکاند و به آنها گفت: «خونتان بر گردن خودتان! من از آن مبرا هستم. از این پس، نزد غیریهودیان میروم.» سپس از کنیسه تغییر مکان داد و به خانۀ تیتوس یوستوس رفت که شخصی خداپرست بود و در جوار کنیسه منزل داشت. امّا کْریسپوس، رئیس کنیسه، با تمام اهل خانهاش به خداوند ایمان آوردند. همچنین بسیاری از اهالی قُرِنتُس چون پیام را شنیدند، ایمان آورده، تعمید گرفتند. شبی خداوند در رؤیا به پولس گفت: «مترس! سخن بگو و خاموش مباش! زیرا من با تو هستم و هیچکس دست خود را بر تو دراز نخواهد کرد تا گزندی به تو برساند، چرا که در این شهر مرا خلق بسیار است.» پس، پولس یک سال و نیم در آنجا ماند و کلام خدا را به آنها تعلیم داد. امّا هنگامی که گالیو، والی اَخائیه بود، یهودیان همداستان شده، بر سر پولس تاختند و او را به محکمه کشانده، گفتند: «این شخص مردم را وامیدارد خدا را به شیوهای خلاف شریعت عبادت کنند.» چون پولس خواست سخن بگوید، گالیو به یهودیان گفت: «اگر جرم یا جنایتی در میان بود، میبایست شکایت شما را بشنوم. امّا چون مسئله بر سر کلمات و نامها و شریعت خودتان است، پس خود به آن رسیدگی کنید. من نمیخواهم دربارۀ چنین اموری داوری کنم.» پس آنها را از مقابل مسند داوری راند. آنان نیز همگی به سوسْتِنِس، رئیس کنیسه حمله بردند و او را در مقابل مسند والی زدند. امّا گالیو هیچ اعتنا نکرد. پولس پس از اقامتی طولانی در قُرِنتُس، با برادران وداع کرد و از راه دریا عازم سوریه شد. در این سفر، پْریسکیلا و آکیلا نیز همراهش بودند. او در کِنخْریه سر خود را تراشید، زیرا چنین نذر کرده بود. چون به اَفِسُس رسیدند، همسفران خود را ترک گفت و خود به کنیسه رفته، با یهودیان به مباحثه پرداخت. از او خواستند مدتی بیشتر با ایشان بماند، امّا نپذیرفت و با ایشان وداع کرده، گفت: «اگر خدا بخواهد باز نزد شما خواهم آمد.» سپس سوار کشتی شد و اَفِسُس را ترک گفت.
مزمور ۳۱
در تو، خداوندا، پناه جُستهام، مگذار هرگز سرافکنده شوم؛ در عدل خویش مرا خلاصی ده. گوش خویش به من فرا دار، و بهزودی به رهاییام بیا؛ برایم صخرۀ امنیت باش و دژِ استوار، تا نجاتم بخشی. براستی که صخره و دژ من تویی، پس بهخاطر نام خود مرا هدایت و رهبری کن. مرا از دامی که در راه من گستردهاند، به در آر، چراکه تو پناهگاه منی. روح خود را به دست تو میسپارم؛ تو مرا فدیه کردهای، ای یهوه خدای امین. مرا با پیروان بتهای بیارزش کاری نیست؛ من بر خداوند توکل دارم. محبت تو مایۀ شادی و سرور من خواهد بود، زیرا که مصیبت مرا دیدهای و از تنگیهای جانم نیک آگاهی. مرا به دست دشمن نسپردی بلکه پاهایم را در جای وسیع بر پا داشتی. خداوندا، مرا فیض عطا فرما، زیرا که در تنگی هستم؛ چشمانم از غصه کاهیده شده است، جان و تن من نیز. زیرا زندگیام از غم به سر آمده، و سالهایم از ناله؛ به سبب گناهم نیرویی در من نمانده، استخوانهایم پوسیده است. به سبب همۀ دشمنانم مضحکه شدهام، بخصوص نزد همسایگانم. دوستانم از من میهراسند؛ هر که مرا در بیرون بیند، از من میگریزد. همچون مُرده از خاطرهها رفتهام؛ و چون کوزۀ شکسته گشتهام. زیرا افترا از بسیاری میشنوم، و در هر سو رعب و وحشت است؛ بر من با هم توطئه میچینند و به قصد جانم دسیسه میکنند. و اما من بر تو، ای خداوند، توکل میدارم؛ و میگویم: «خدای من تو هستی.» زمانهای من در دستان توست؛ مرا از چنگ دشمنان و آزاردهندگانم برهان. روی خود را بر خدمتگزارت تابان ساز؛ در محبتت مرا نجات بخش. خداوندا، مگذار سرافکنده شوم، زیرا که تو را میخوانم؛ باشد که شریران سرافکنده شوند و در خاموشی به هاویه فرو روند. باشد که لبهای دروغگویشان خاموش شود، که با غرور و اهانت بر ضد پارسایان سخن به گستاخی میگویند. وه که چه عظیم است احسان تو که برای ترسندگانت ذخیره کردهای، و آن را برای کسانی که در تو پناه میجویند، در برابر چشمان بنیآدم به عمل میآوری. ایشان را در مخفیگاه حضور خود از دسیسههای آدمیان پنهان میکنی؛ آنها را در خیمۀ خود از زبانهای ستیزهگر ایمن میداری. متبارک باد خداوند، زیرا که محبت خود را بهطرز شگفتانگیز بر من آشکار کرد آنگاه که در شهری که در محاصره بود، به سر میبردم. اما من، در دلهرۀ خود گفتم: «از چشمان تو افتادم!» اما چون تو را به یاری خواندم فریاد التماس مرا شنیدی. ای همۀ سرسپردگان خداوند، او را دوست بدارید! خداوند وفاداران را حفظ میکند، اما متکبران را به فراوانی سزا میدهد. نیرومند باشید و دل قوی دارید، ای همۀ کسانی که برای خداوند انتظار میکشید.
۱پادشاهان ۱۱:۲۶ تا آخر
و اما یِرُبعام پسر نِباط، از خادمان سلیمان، بر ضد پادشاه شورید. او فردی اِفرایِمی بود از مردمان صِرِداه، و مادرش بیوهزنی بود صِروعَه نام. چنین است شرح شورش او بر پادشاه: سلیمان مشغول بنای مِلّو بود و شکافی را که در دیوار شهر پدرش داوود ایجاد شده بود، مرمت میکرد. یِرُبعام مردی بسیار توانا بود، و چون سلیمان دید که او جوانی است سختکوش، وی را به سرپرستیِ کار اجباری خاندان یوسف برگماشت. در آن زمان واقع شد که چون یِرُبعام از اورشلیم بیرون میرفت، اَخیّایِ شیلونیِ نبی در راه به او برخورد. اَخیّا ردایی نو بر تن داشت و آن دو در دشت تنها بودند. و اَخیّا ردای نو را که در بر داشت، گرفته، آن را دوازده پاره کرد. سپس به یِرُبعام گفت: «ده پاره را برای خود بگیر زیرا یهوه، خدای اسرائیل چنین میگوید: ”اینک من مملکت را از دست سلیمان پاره میکنم، و ده قبیله را به تو میدهم. اما به خاطر خدمتگزارم داوود و شهر اورشلیم که آن را از میان تمامی قبایل اسرائیل برگزیدهام، یک قبیله از آنِ او خواهد بود. زیرا او مرا ترک کرده، و عَشتاروت الهۀ صیدونیان، کِموش خدای موآبیان، و مِلکوم خدای عَمّونیان را پرستش کرده است. او در طریقهای من سلوک نکرده، و آنچه را در نظر من درست است به جا نیاورده و فرایض و قوانین مرا همچون پدرش داوود نگاه نداشته است. لیکن همۀ پادشاهی را از دست او نخواهم گرفت، بلکه او را در تمامی روزهای زندگیاش فرمانروا خواهم ساخت. این کار را به خاطر خدمتگزار برگزیدۀ خود داوود خواهم کرد، زیرا که او فرامین و فرایض مرا نگاه میداشت. اما پادشاهی را از دست پسرش گرفته، آن را به تو خواهم داد، یعنی ده قبیله را. ولی یک قبیله را به پسرش خواهم بخشید تا خدمتگزارم داوود در اورشلیم، شهری که برای خود برگزیدم تا نام خود را در آن بگذارم، همیشه چراغی در حضور من داشته باشد. و تو را خواهم گرفت تا بر هر چه دلت آرزو دارد، سلطنت کنی و بر اسرائیل پادشاه باشی. و اگر هرآنچه تو را امر فرمایم، بشنوی و در طریقهای من گام برداری و آنچه را در نظر من درست است، به جا آوری و مانند خدمتگزارم داوود فرایض و فرامین مرا نگاه داری، آنگاه من نیز با تو خواهم بود و خانهای مستحکم برایت بنا خواهم کرد، چنانکه برای داوود کردم، و اسرائیل را به تو خواهم بخشید. من نسل داوود را به سبب این امر ذلیل خواهم ساخت، اما نه برای همیشه.» پس سلیمان در پی کشتن یِرُبعام بود، ولی یِرُبعام برخاسته، نزد شیشَق پادشاه مصر گریخت و تا هنگام درگذشت سلیمان در آنجا ماند. و اما دیگر امور مربوط به سلیمان، و هرآنچه کرد، و حکمتش، آیا در کتاب اعمال سلیمان نوشته نشده است؟ ایامی که سلیمان در اورشلیم بر تمامی اسرائیل سلطنت کرد، چهل سال بود. پس سلیمان با پدران خود آرمید و او را در شهر پدرش داوود به خاک سپردند. و پسرش رِحُبعام به جای وی به پادشاهی رسید.