جمعهٔ هفتهٔ رستاخیزدو ماجرای متداخل به ما کمک میکنند که درک کنیم عیسی چگونه رسوم توخالی مذهبی را از میان بر میدارد. یایروس یکی از مقامات مدنی بود و وقتی اینچنین خود را در حضور عیسی خوار و خفیف ساخت، در معرض این خطر قرار داشت که از سوی مخالفان دیندار عیسی مورد شماتت و انتقاد قرار گیرد. جماعت بهسرعت گرد میآمدند و در چنین شرایطی، عیسی شروع کرد به عملکردن، اما بهناگاه احساس کرد قدرتی از او صادر شد. این امر ماجرا وارد مسیر جدیدی ساخت.
رسوایی خصوصی زنی ناشناس باعث شد او از پشت سر و در میان فشارهای جمعیت، به عیسی دست بزند. خونریزی زنانهٔ شدید او موجب شده بود که به لحاظ مذهبی نجس گردد و در نتیجه از جامعه طرد شود. آیا قصد عیسی از صدازدن این زن، این بود که وی خود را معرفی کند؟ یا این را فرصتی دانست برای نشاندادن این حقیقت که پادشاهی خدا در حال عملکردن است؟
آن زن بهجای اینکه با شفای پنهانی خود، از میان جمعیت بیرون برود، از یایروس تقلید کرد و در مقابل عیسی بر زمین افتاد. اکنون شفای او میتوانست دری باشد بهسوی شناختی عمیقتر با عمل نجاتبخش خدا.
آیا واردشدن آن زن به صحنه- با «دستزدن دزدکیاش»- سناریوی دختری را که در آستانهٔ مرگ بود، قطع کرد؟ سناریویی که بهخوبی داشت جلو میرفت؟ و آیا سبب شد لطمهای جبرانناپذیر بر یک بیگناه وارد آید؟ ظاهراً اینطور بهنظر میرسید. سررسیدن مردی که روشن و بیپرده، خبر ناگوار خود را بیان کرد، صحنه را بهگونهای ترتیب داد که گویی اینبار یایروس بود که میبایست از میدان به بیرون بخزد و به دنیایی از رسوم قراردادی پناه ببرد، رسومی که یگانه راه تسلی در مواجهه با مرگ بهنظر میرسید. اما عیسی دنیایی نو را به روی یایروس گشود. او نیز با ایمان داشتن به عیسی، میتوانست با خدا به طریقهایی ملاقات کند که به فراسوی وعدههای دروغینی میرفتند که انجام رسوم مذهبی ارائه میدادند، رسومی که اجرایشان هیچ فایدهای برای شخص به همراه نمیآورد.
دعای امروز
ای صاحب هر نوع حیات و قدرت،
ای تو که از طریق رستاخیز پرقدرت پسرت،
بر نظام قدیمی گناه و مرگ غالب آمدی،
تا همه چیز را در او نو سازی:
عنایت فرما تا ما که نسبت به گناه مردهایم
و برای تو در عیسای مسیح زنده هستیم،
با او در جلال سلطنت کنیم؛
که به او، به تو و به روحالقدس
ستایش و حرمت، جلال و قدرت باد،
اکنون و تا ابدالآباد.
مطالعهٔ کتاب مقدس
لوقا ۸:۴۱ تا آخر
زیرا تنها دخترش که حدود دوازده سال داشت، در حال مرگ بود. هنگامی که عیسی در راه بود، جمعیت سخت بر او ازدحام میکردند. در این هنگام، مردی یایروس نام، که رئیس کنیسه بود، آمد و به پای عیسی افتاده، التماس کرد به خانهاش برود، در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود و [با اینکه تمام دارایی خود را صرف طبیبان کرده بود،] کسی را توانِ درمانش نبود. او از پشت سر به عیسی نزدیک شد و لبۀ ردای او را لمس کرد. در دم خونریزیاش قطع شد. عیسی پرسید: «چه کسی مرا لمس کرد؟» چون همه انکار کردند، پطرس گفت: «استاد، مردم از هر سو احاطهات کردهاند و بر تو ازدحام میکنند!» امّا عیسی گفت: «کسی مرا لمس کرد! زیرا دریافتم نیرویی از من صادر شد!» آن زن چون دید نمیتواند پنهان بماند، ترسان و لرزان پیش آمد و به پای او افتاد و در برابر همگان گفت که چرا او را لمس کرده و چگونه در دَم شفا یافته است. عیسی به او گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو.» عیسی هنوز سخن میگفت که کسی از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمد و گفت: «دخترت مرد، دیگر استاد را زحمت مده.» عیسی چون این را شنید، به یایروس گفت: «مترس! فقط ایمان داشته باش! دخترت شفا خواهد یافت.» هنگامی که به خانۀ یایروس رسید، نگذاشت کسی جز پطرس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر دختر با او به خانه درآیند. همۀ مردم برای دختر شیون و زاری میکردند. عیسی گفت: «زاری مکنید، زیرا نمرده بلکه در خواب است.» آنها ریشخندش کردند، چرا که میدانستند دختر مرده است. امّا عیسی دست دخترک را گرفت و گفت: «دخترم، برخیز!» روح او بازگشت و در دَم از جا برخاست. عیسی فرمود تا به او خوراک دهند. والدین دختر غرق در حیرت بودند، امّا او بدیشان امر فرمود که ماجرا را به کسی بازنگویند.
مزمور ۱۱۵
نه ما را، خداوندا، نه ما را! بلکه نام خود را جلال ده، بهخاطر محبت و وفاداریت! چرا قومها بگویند: «خدای آنان کجاست؟» خدای ما در آسمان است، او هرآنچه را که بخواهد، به انجام میرساند. اما بتهای ایشان از نقره و طلاست، صنعت دستهای انسان! دهان دارند، اما سخن نمیگویند! چشم دارند، اما نمیبینند! گوش دارند، اما نمیشنوند! بینی، اما نمیبویند! دستها دارند، اما حس نمیکنند! پاها، اما راه نمیروند! و صدایی از گلوی خود برنمیآورند! سازندگان آنها مانند خودشان خواهند شد، و هر که بر آنها توکل کند. ای اسرائیل، بر خداوند توکل کنید! او یاور و سپر شماست. ای خاندان هارون، بر خداوند توکل کنید! او یاور و سپر شماست. ای ترسندگان خداوند، بر خداوند توکل کنید! او یاور و سپر شماست. خداوند ما را به یاد آورده است؛ او برکتمان خواهد داد. او خاندان اسرائیل را برکت خواهد داد، او خاندان هارون را برکت خواهد داد. او ترسندگان خداوند را برکت خواهد داد، از خُرد و بزرگ. خداوند شما را افزونی بخشد، شما و فرزندانتان را. مبارکِ خداوند باشید، که آسمان و زمین را بساخت. آسمانها، آسمانهای خداوند است، اما زمین را به بنیآدم بخشیده است. مردگان نیستند که خداوند را میستایند، و نه آنان که به دیار خاموشی فرو میروند! ماییم که خداوند را میستاییم، از حال و تا ابدالآباد. هَلِلویاه!
مزمور ۱۴۹
هللویاه! خداوند را سرودی تازه بسرایید، و ستایش او را در جماعت سرسپردگان. اسرائیل در صانع خود شادی کند، و فرزندان صَهیون از شاه خود به وجد آیند. رقصکنان نام او را بستایند، و با دف و بربط برایش بنوازند! زیرا خداوند از قوم خویش خشنود است، او ستمدیدگان را به نجات میآراید. سرسپردگان در این افتخار شادی کنند، و بر بسترهای خود شادمانه بسرایند. ستایش خدا در دهانشان باشد، و شمشیر دو دم در دستانشان. تا از قومها انتقام کشند، و ملتها را به مجازات رسانند؛ تا داوری مکتوب را در حقشان به اجرا بگذارند. این افتخار است برای همۀ سرسپردگان او. هللویاه! تا شاهانشان را به زنجیرها ببندند، و بزرگانشان را به پابندهای آهنین؛
غزل غزلها ۷:۱۰ تا ۸:۴
من از آنِ دلدادهام هستم، و اشتیاق او بر من است. بیا ای دلدادۀ من، بیا تا به صحرا بیرون رویم، و شب را در دهات به روز آوریم. بیا تا سحرگاهان به تاکستان رویم، تا ببینیم آیا موها جوانه زدهاند، یا شکوفههای انگور باز شدهاند، یا انارها به گُل نشستهاند. آنجا عشق خود را نثارت خواهم کرد. مهرْگیاهْ عطرافشان است، و نزد درهای ما هر گونه طعامِ نیکوست، تازه و کهنه، که من آنها را از بهر تو، ای دلدادهام، ذخیره کردهام! کاش مرا همچون برادری میبودی که از سینۀ مادرم شیر خورده است، آنگاه چون تو را در بیرون مییافتم، میبوسیدم، و کسی بر من به دیدۀ حقارت نمینگریست. تو را هدایت میکردم و به خانۀ مادرم میبردم، همان که مرا زندگی آموخته است؛ تو را شرابِ عطرآگین میدادم تا بیاشامی، و از عَصیر انار خویش به تو مینوشاندم. دست چپش زیر سَرِ من است، و به دست راستش مرا در آغوش کشیده. ای دختران اورشلیم، شما را قسم میدهم، که عشق را تا سیر نگشته، زحمت مرسانید و بازمدارید!