لوقا ۱۱:۱۲- ۱۲
چون شما را به کنیسهها و به حضور حاکمان و صاحبمنصبان برند، نگران مباشید که چگونه از خود دفاع کنید یا چه بگویید، زیرا در آن هنگام روحالقدس آنچه را که باید بگویید به شما خواهد آموخت.
خواهر چن
چند سال پیش برادر یوان دستگیر شد. او را به زندان افکندند و بعد به میدان شهر آوردندنش تا در انظار مردم مورد بازجوییاش قرار دهند. از همه ایمانداران خواستند تا در جلسه بازپرسی شرکت کنند. هدف این بود که با کشتن وی دیگران را بترسانند. من هم یکی از کسانی بودم که به زور به آن جلسه بردند. این آن چیزی بود که من دیدم: یوان در برابر مقامات دولتی ایستاده بود. با صورتی که در آن نه غم دیده میشد و نه نومیدی. فقط چهرهای آرام که لبخند میزد. زندگی را میدیدم که بههمراه آرامی و محبت از وجود او روان است. یوان را خیلی واضح دیدم. چگونه در چنین دنیایی میتواند اینقدر آرام باشد؟ چشمانش بهگونهای میدرخشید که تا آن زمان هرگز نمونهاش را ندیده بودم. آه بله، برادر یوان همیشه مسیحی وفاداری بود. او را بهیاد آوردم که همیشه مردی ساکت بود و با خدا زندگی میکرد، بدون اینکه بخواهد مورد توجه دیگران واقع گردد. اما حالا… نور حیات از تخت خدا به این مسیحی زندانی تابیده بود. آنگاه وی طوری شروع به حرفزدن نمود که قبلاً هیچ وقت آنگونه سخن نگفته بود: «من مسیح را دوست دارم، پیام مسیح را در هرجایی منتشر میکنم، به مسیح اعتماد دارم، از مسیح پیروی میکنم و به مسیح وفادار میمانم. هرآنچه برایم اتفاق بیفتد، با کمال میل میپذیرم. امیدوارم که انسانهای بیشتری مسیح را در قلب خود بپذیرند.» همه ما با اندوه، ضعف و درد به آنجا آمده بودیم، اما با تسلی، قوت و شادمانی بازگشتیم. دریافتیم که این برادر یوان نبود که سخن میگفت، بلکه خود خدا بود که کنار یوان ایستاده بود و کلمات را در دهان وی مینهاد. آن خدا امروز از آن ماست. قوت او مال ماست. آیا شهادت یوان شهادت شما نیز هست؟