پسری از ایران
من یک پسر ایرانی از یک شهر مذهبی هستم. در سن ۱۵ سالگی قلب و زندگی خودم رو به خداوند زنده، عیسی مسیح سپردم...
من یک پسر ایرانی از یک شهر مذهبی هستم. در سن ۱۵ سالگی قلب و زندگی خودم رو به خداوند زنده، عیسی مسیح سپردم...
خوشحالم که دوباره میخوام برای شما از تجربیات خودم بنویسم، و این برای من افتخاره...
چرا باید به یه سری سختیها و مشکلات توی زندگی مواجه بشم...
پیش خودم گفتم این سختیها و مشکلات ممکنه از طرف شریر باشه که بخواد فکر من رو درگیر کنه و من از خداوند دور بشم...
دیگر بس است پلاس غم پوشیدن، هان اینک همه چیز تازه شده...
ایرانم دچار درد زایمان شده و راه به جایی ندارد! درد میکشد ولی درمانی ندارد!
تمام هستیم را تو به یکباره درو کردی و بیمحصول و بیحاصل، بهدست سیل بسپردی...
همیشه دلم میخواسته که با صدای بلند به حضور خدا برم، پرستش کنم...
بهراستی در طول روز، هفته، ماه و سال چقدر به نیکوییها و احسانی که خداوند به ما کرده است فکر میکنیم!؟...
زمانی که از روح پر میشویم میتوانیم گوشهبهگوشه از بیابانهای زندگیمان را سرسبز و پر طراوت کنیم...
زمانی رسید که منِ وحشیِ رمیده عقل، به دنبال کورسویی عزلت گزیدم و در آن تاریکی غلیظ...
امروز فهمیدم که گنجِ پنهان من؛ مثل خوک کوچکی است که هر چند وقت یکبار به درون لجن و گِلولای میپرد...