بدترین اسمی که تاکنون شما را با آن صدا زدهاند چیست؟ برای من «دختر بچهٔ مسیحی» بود. من از این اسم ناراحت نبودم، بلکه لحن گوینده رنجآور بود. من هر روز بعد از مدرسه در یک لبنیاتفروشی که ماست یخزده* هم میفروخت کار میکردم و کارکردن در آنجا را دوست داشتم. مردمی که برای خرید میآمدند واقعاً خوشلباس و خوشچهره بودند، هوای فروشگاه هم حسابی خنک بود. در فروشگاه قسمت کوچکی وجود داشت که مشتریان میتوانستند دقایقی را که در انتظار هستند مطالعه کنند. بعضی وقتها من آنها را راهنمایی میکردم، اما یک مشکل بزرگ وجود داشت: آقای «بلین» که مدیر فروش بود.
بنا به دلیلی، آقای بلین از اینکه مسیحیبودن مرا مسخره کند، خیلی لذت میبرد. احوالپرسی معمول او که با لحن تمسخرآمیزی بیان میشد این بود: «هی، چطوری بچه مسیحی، ببینم در زندگی تو چیز جالبی هم وجود دارد؟» همیشه با این عبارت که هی! «دختر بچهٔ مسیحی» این کار را بکن یا «دختر بچهٔ مسیحی» آن کار را انجام بده با من حرف میزد. لحن توهینآمیز او واقعاً مرا ناراحت میکرد.
فروشگاه مثل همیشه بسیار شلوغ بود و با روزهای دیگر فرقی نداشت. یک جوان خیلی مؤدب با لبخند گفت: «من ماست توتفرنگی میخواهم.» پاسخ دادم: «بسیار خوب، همین الان برایتان آماده میکنم.» او مشتری دائم ما بود. در حالی که مشغول آمادهکردن ماست توتفرنگی بودم، تعدادی مشتری وارد فروشگاه شدند. بلین نگاهی به اطراف انداخت و با صدای بلند گفت: «این خدا کجاست وقتی که به کمکش نیاز داری؟» آن روز سفارشات خیلی زیاد بودند و من با حالت بغض به آرامی دعا کردم و گفتم: «خدایا، تو میدانی که من این کار احتیاج دارم، ولی دارم کمکم صبرم را از دست میدهم، خواهش میکنم کمک کن تا جواب مناسبی به این آقا بدهم.» به سمت مشتریان برگشتم با این فکر که چرا اجازه دادم حرف مدیر باعث ناراحتی من شود؟ ناگهان راهحلی به ذهنم خطور کرد. میتوانستم خیلی مؤدبانه از او بپرسم که با ایمان و اعتقاد من چه مشکلی دارد. حتی تصمیم گرفتم که بعد از این لقب «دختر بچهٔ مسیحی» را توهین تلقی نکنم.
در آن لحظات وعدهٔ عیسی به یادم آمد که گفته بود جوابهای لازم را بر زبان ما خواهد گذاشت: «نگران نباشید که چگونه یا چه بگویید در آن زمان آنچه باید بگویید به شما عطا خواهد شد؛ زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روح پدر شماست که به زبان شما سخن خواهدگفت» (متی ۱۹:۱۰- ۲۰).آن لحظه این اتفاق افتاد، با صدایی آرام، اما محکم پاسخ دادم: «بعضی وقتها سر خدا خیلی شلوغ است و شما باید به یکی از این دختر بچههای مسیحی او تکیه کنید!» بلین از اینکه برای اولین بار جواب او را داده بودم تعجب کرد، اما چیزی نگفت و ساکت ماند. اکنون سه ماه از آن جریان میگذرد و او دیگر مزاحم من نشده است. هدف من این بود که به شما نشان بدهم که خدا به دعای ما جواب میدهد و حتی ما را هدایت میکند که چه بگوییم.
سامانتا لانگ – ۱۶ ساله
Samantha Long