آرزو داشتم در سمینار بنیاد ملی نوجوانان ایتالیا-آمریکا شرکت کنم. شنیده بودم که رقابت برای دریافت پذیرش خیلی جدی است. بنابراین، فرم درخواست را با دقت پُر کردم و به‌موقع پُست کردم. من پذیرفته شدم! سمیناری غیرمذهبی بود و هیچ ارتباطی به سازمان‌ها و نهادهای مذهبی نداشت. یک شب هنگام صرف شام بحث به مسائل مذهبی کشیده شد. یکی از نوجوان‌ها گفت که اعتقادی به خدا ندارد. دیگری گفت اصلاً نیازی به خدا ندارد. یک دختر هم گفت که هیچ نظری درمورد هیچ اعتقادی ندارد. دختر دیگری ادامه داد که به‌نظر او خدا یعنی هر چیزی که حیات دارد. پسری که در کنارش نشسته بود راجع به معیارهای مطلق اخلاقی اظهار نظر کرد. همین‌طور که به صحبت‌ها گوش می‌دادم، با خودم فکر کردم که دیدگاه آنها در مورد خودشان و زندگی، چقدر خود‌محور و تیره و نومیدکننده است. متوجه شدم که زندگی همین‌طور هم خواهد بود اگر به حقیقت و جلال خدا معتقد نباشیم. این را نیز می‌دانم که لازم نیست این‌گونه باشد. در یوحنا ۴۶:۱۲ می‌خوانیم که عیسی فرمود: «من چون نوری به جهان آمدم تا هر که به من ایمان آورد در تاریکی نماند.» 

 احساس کردم که باید از تأثیر ایمان مسیحی در زندگی خودم با ایشان صحبت کنم. در کمال تعجب، متوجه شدم که همهٔ آنها با دقت به حرف‌های من گوش می‌کردند. حتی در چشمان یکی از دخترها اشک حلقه زده بود. روز بعد، دو نفر از آنها دنبال من می‌گشتند و می‌خواستند بدانند که چطور می‌توانند با خدا ارتباط شخصی داشته باشند. در آن سمینار دریافتم که من پرتویی از نور خدا برای این نوجوانان بودم. 

خدا مرا برای محقق ساختن هدف خود به کار برده بود. این برای من دلیل و گواه دیگری بود که نشان ‌می‌داد چگونه خدا از فرزندان خود برای تبدیل‌کردن تاریکی به نور استفاده می‌کند. در برابر محبت خدا با تمام وجود احساس تواضع و احترام دارم.  

پاول کاتانیو – ۱۷ ساله 

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.