گفتیم که ما مادرا؛ به هر شکل و دلیلی احساس تقصیر مىکنیم. خودمون رو مرتب بهخاطر کارهاى کرده و نکردهمون، سرزنش مىکنیم و این باعث از دست دادن شادی و آرامش توی زندگیمون مىشه. مسلماً که نقشه خدا براى ما این نیست. پس چه میشه کرد؟
واقعیتش اینه که، حس تقصیر همیشه هم بد نیست! ما یه نوع حس تقصیر واقعی داریم، بهواسطه اونه که وقتی گناه یا اشتباهی مرتکب مىشیم، حس پشیمونی میکنیم و متوجه خطامون مىشیم. این خودش اولین قدم برای تغییر و شفاست، و خدا هم همیشه آمادس تا ما رو ببخشه.
داوود در مزمور ۳۸ به خوبی این احساس رو تجربه میکنه و در آیه ۴ اینطور میگه: «تقصیراتم از سرم گذشته، همچون باری گران از طاقتم سنگینتر است.» و در آیه ۱۸ « به تقصیر خود معترفم و از گناه خود رنج می برم.» این حسی که اونو رنج میده در نهایت به آزادى و نجاتش منجر شد. اگر به زندگی خودمون نگاه کنیم، وقتی از سر بیحوصلگی یا عصبانیت سر فرزندمون داد میزنیم یا اونو با کلماتمون میرنجونیم، این حس (حس تقصیر و پشیمونی) به کمکمون مییاد و ما رو به عذرخواهی و جبران وا میداره.
متأسفانه مشکل اینجاست که گاهى به راحتی نمیشه تشخیص داد که حس تقصیر من یک حس واقعیه یا کاذب ؟! به عبارتی از خداست و الزام روح القدس یا صرفاً از افکار خودم سرچشمه گرفته. شاید دونستن دو خصوصیت مهم عذاب وجدان کاذب ما رو کمک کنه که اونها رو از هم تشخیص بدیم.
حس تقصیر کاذب:
حس تقصیر بىمنطق: حس تقصیر کاذب، معمولاً بیمنطق هست و صرفنظر از هر نوع دلیل و مدرک همچنان بر سر حرف خود ایستاده و ما را محکوم میکنه.
خانوادهاى رو به یاد میارم که بخاطر مشکلات مالى مجبور به ترک شهرشون شدند و به یه شهر کوچیک نقل مکان کردند. مادر خانواده تا سالها به خودش مىگفت: «چقدر در حق بچههام ظلم کردم که اونها رو از دوستان و محل تولد و مدرسهشون دور کردم.» در حالیکه این خانواده راه دیگرى نداشتند و براى بهبود شرایطشون باید اقدام مىکردند.
این بیمنطقی، گذشتههایی رو به یاد ما میاره و ما رو با اونها آزار میده. گذشتهای که نه قادریم خودش رو تغییر بدیم و نه اثراتش رو.
عدم قضاوت سازنده: شاید یک خصوصیت عذاب وجدان کاذب این باشه که قضاوت سازندهای نداره و مرتب ما رو محکوم میکنه و هویت و شخصیت ما رو هدف قرار میده. این درحالیهکه وقتی روح خدا میخواد ما رو به اشتباهمون متوجه کنه مستقیماً سراغ اون مشکل یا دلیلش میره، نه خرد کردن شخصیت ما. تصور کنید برای خرید با فرزند کوچیکتون وارد یک مغازه شدید، تا سرتون به نگاه کردن به کالاها گرم میشه فرزند کوچیکتون بدون اطلاع شما از مغازه بیرون میره و راهی مغازه اسباب بازی فروشی میشه و شما وقتی به خودتون میاید که چند دقیقهای گذشته و هر چقدر میگردید موفق نمیشید که پیداش کنید. در نهایت پس از مدتی با حال زار، اونو توی مغازه اسباب بازی فروشی پیدا میکنید. به نظر شما رفتار درست در اون لحظه چیه؟ البته که بچه رو باید به کار اشتباهش آگاه کرد و شاید حتی لازم باشه با قاطعیت براش توضیح بدیم، اما اگه به اون بگیم که تو بدترین بچه دنیایی! بیتوجه و بیمسئولیتی! هیچ وقت هم درست نمیشی! آیا این صحبت ما مخرب نیست؟ و شخصیتش رو هدف قرار نداده؟ روح خدا هم ما رو اینطور قضاوت نمیکنه، هر چند که به طور مستقیم و با قاطعیت (گاهی هم به نرمی) خطای ما رو بهمون نشون میده. اما شخصیت و هویت ما رو خرد نمیکنه و مورد هدف ضربات قرار نمیده و تماماً بر نکات منفى ما متمرکز نیست.
شما فکر مىکنید در زندگیتون چه وقتهایى حس تقصیر واقعى داشتید و چه وقتهایى کاذب؟