پیشگفتار:
آیا تابهحال برای شما پیش آمده است که در رویارویی با کاری دشوار، انواع و اقسام شکها به ذهنتان بیاید؟ آیا این شکها معمولاً با ویژگیهای شخصیتیتان ارتباط دارند یا با کاری که قادر به انجامش هستید؟ یا مربوط به خدا و حقایق ثبتشده در کلامش هستند؟ شکداشتن بسیار عادی است و بهخاطر این است که ما در دنیایی سقوط کرده زندگی میکنیم. اما خدا در یعقوب ۱:۶ هشدار میدهد که شکها باعث میشوند مانند کسی که با وزش باد به هر سو رانده میشود، بیثبات و در باورهای خود، مردد شویم. ما قطعاً چنین چیزی را نمیخواهیم، اما واقعیت زندگی این است که شکها مرتباً به ذهن ما خطور میکنند. چون شیطان از ناامیدکردن ما لذتی وافر میبرد. پس با این شکها چه کنیم؟ آیا باید آنها را در درون خود محبوس نگه داریم و هرگز آنها را برای خدا یا شخص دیگری آشکار نکنیم؛ چون اگر چنین کنیم، خدا یا دیگران بهخاطر ذهن پر از تردیدمان، حتماً ما را قضاوت خواهند کرد؟ چه کسی چنین چیزی را میخواهد؟ اگر میخواستیم از الگوی جدعون پیروی کنیم، برای گفتن شکهای خود درنگ نمیکردیم. بههرحال، او نهتنها شکهایش را بیان کرد، بلکه آنها را به خود خدا ابراز داشت، حتی بعد از اینکه خدا مستقیماً کلمات دلگرمکنندهای به او گفت. جدعون نه فقط یکبار، بلکه سه بار این کار را کرد، حتی نشانههایی خواست که ثابت کنند حرف خدا واقعاً راست است. آیا این واقعاً جسورانه نبود؟ ولی خدا هرگز عصبانی نشد. اغلب به ما گفته شده که اگر شکهای خود را به خدا بگوییم، او از ما ناراحت میشود، اما اینجا میتوانیم بهوضوح ببینیم که نهتنها اینطور نیست، بلکه خدا صبور است و ضعفهای ما را در این بخش از وجودمان درک میکند. او میداند که ما انسان هستیم و میداند که با چه سختیهایی مواجه میشویم. پس با این شناخت و آگاهی چیکار کنیم؟ قطعاً میتوانیم با گفتن شکهایمان به خدا شروع کنیم، چون تنها در این صورت است که خدا میتواند کمکمان کند تا بر آنها پیروز شویم، همانطور که به جدعون کمک کرد. ما میتوانیم به کودکان خود نیز بیاموزیم که شکهای خود را با خدا در میان بگذارند. چون اگر آنها یاد بگیرند که بهخاطر شکهای خود خجالت بکشند و نتوانند آنها را به خدایی که بسیار دوستشان دارد بگویند، چگونه میتوانند کمک مورد ظنیاز برای پیروزی بر این افکار را دریافت کنند؟ پس بیایید داستان جدعون را به آنها بیاموزیم، چون آنها باید بدانند که خدا درکشان میکند و همیشه برای کمک به آنها حاضر است. بیایید به آنها بیاموزیم که همهچیز را به خدا بگویند، چون فقط با خدا میتوانند بر شکهای خود پیروز شوند!
نگاهی به کتابمقدس:
داوران ۶:۱-۴۰
آیهٔ کلیدی:
عبرانیان۴:۱۶، «پس آزادانه به تخت فیض نزدیک شویم تا رحمت بیابیم و فیضی را حاصل کنیم که به هنگام نیاز یاریمان دهد.»
مفهوم کلیدی:
وقتی ما شک میکنیم، خدا عصبانی نمیشود، چون میداند که ما انسان هستیم. در عوض او ضعفهای ما را درک میکند و در هنگام نیاز رحمت و محبت خود را به سوی ما جاری میگرداند.
اهداف درس (دانستن، احساسکردن، انجامدادن):
۱- بدانند جدعون ضعیف بود، به خدا شک کرد و سه بار از وی خواست ثابت کند که حرفش راست است. خدا عصبانی نشد، بلکه ضعفهای جدعون را درک کرد و نسبت به او مهربان بود.
۲- احساس کنند که اشکالی ندارد شکهای خود را به خدا بگویند، چون او آنها را بهخوبی میشناسد. خوشحال و دلگرم شوند که خدا درک میکند و نسبت به آنها مهربان است.
۳- شکهای خود را بشناسند و برای پیروزشدن بر آنها از خدا کمک بخواهند. سپس همۀ شکهایی را که بر روی کاغذ خود (نماد پشم گوسفند) نوشتهاند و با کمک خدا بر آنها پیروز شدهاند، پاک کنند.
وسایل مورد نیاز:
– کتابمقدس
– خوراکی
– سرودهای پرستشی کودکانه
– کیسه/سبد هدیه
– تختۀ سفید (وایت بُرد) یا کاغذ، ماژیک، چسب، کاغذ سفید
– تصاویر داستان جدعون و شکهای او
– یک پتو و دو عدد صندلی محکم
– یک تکه کاغذ به شکل پوست گوسفند، یک مداد، آب و دستمال کاغذی
– مقوای بریده شده به شکل پوست گوسفند برای هر یک از بچهها، توپهای پنبهای، چسب، مداد و وسایل رنگآمیزی.
خوشامدگویی:
- سرود خوشامدگویی (سرود مربوط به این قسمت و قسمتهای دیگر، برای دانلود در آخر همین صفحه قرار داده شدهاند.)
- خوراکی: خوراکیهایی را به بچهها بدهید که نیاز به تمیزکاری بعد از خوردن نداشته باشند. مانند آبمیوه و بیسکویت. زمانی را برای خوردن خوراکیها تعیین کنید: مثلاً ۱۰ دقیقه.
- زمان گفتوگو: با بچهها دربارهٔ هفتهای که داشتند صحبت کنید. از آنها بپرسید چه کارهایی کردند، چه احساسی داشتند و… . نشان دهید که به آنها اهمیت میدهید.
- درس هفتۀ گذشته را پیگیری کنید.
پرستش و هدیه:
- سرودهایی دربارۀ شکهای جدعون، درک و رحمت خدا
– جمعآوری هدایا (به یک سبد یا کیسه برای جمعآوری هدایا نیاز دارید. به آنها بگویید که این هدایا را بهعنوان پرستشی برای خدا جمعآوری میکنید و آن را برای کمک به دیگران استفاده خواهید کرد.)
شک
(شکها و تردیدها از بین میره با خدا | مثل کوهی استوار ایستاده اون پشت ما | |
با قوت نام او هر روزه به پیش رویم | پیش بهسوی آینده شک و تردید نداریم) ۲بار | |
خداوند مهربون تو هر چیزی صبر داره | برای فردای ما نقشهای بهتر داره | |
میسپاریم ما هر روزه خودمون رو به خدا | نگران نیستیم هیچوقت واسه امروز و فردا | |
(شکها و تردیدها از بین میره با خدا | مثل کوهی استوار ایستاده اون پشت ما | |
با قوت نام او هر روزه به پیش رویم | پیش بهسوی آینده شک و تردید نداریم) ۲بار |
دعا برای درس:
درس را با دعا آغاز کنید. پشیمانی و تأسف خود را از اینکه بهعنوان انسان شکهای زیادی دارید، به خدا ابراز کنید و خدا را شکر کنید که ضعفهای ما را درک میکند و حتی وقتی به مهمترین چیزها شک میکنیم، ما را ترک نمیکند. برای غلبه شکهایمان از خدا کمک بخواهیم..
قلاب (جلب توجه آنها):
بگویید: «امروز من دو تا صندلی و یه پتو دارم. من میخوام این دو تا صندلی رو با فاصله کنار هم بذارم (صندلیها را طوری بذارید که پشتشان به طرف بچهها باشد) و بعد میخوام این پتو رو روشون بندازم. خیلی شبیه یک دژ یا قلعه شد، مگه نه؟ (اجازه دهید پاسخ دهند.)
حالا میخوام چند نفر از شما بیاین اینجا و پشت این پتو بین دو تا صندلی بشینین طوری که بقیه نتونن شما رو ببیننن (با توجه به تعداد گروهتان، حداقل دو نفر را انتخاب کنید، اما بیشتر از چهار نفر نباشد). عالیه! حالا میتونیم بازی رو شروع کنیم!
بچهه، حالا من یه جمله رو میگم و بعد یکی از شما رو که پشت پتو نشسته، انتخاب میکنم که این جمله رو تکرار کنه. وقتی این جمله رو تکرار کرد، میخوام بچههایی که پشت پتو نیستن، حدس بزنن که کی صحبت میکنه. اگه درست حدس زدین، میتونین جاتون رو با کسی که پشت پتو نشسته عوض کنین و دور بعدی رو انجام میدیم.
فکر میکنید چقدر صدای دوستاتون رو میشناسین؟ (اجازه دهید پاسخ دهند.) بذارین ببینیم. (اولین جمله را بگویید. از یک نفر که در پشت پتو نشسته، بخواهید که آن را تکرار کند. او میتواند صدایش را تغییر دهد تا آن را سختتر کند. وقتی کسانی که پشت پتو نیستند، فکر میکنند درست حدس زدهاند، قبل از تأیید، سؤالاتی بپرسید که باعث شود به حدسشان شک کنند (مثلاً مطمئنی؟ یا ممکنه کسی دیگهای باشه؟) وقتی کسی حدسش درست بود، میتواند جایش را عوض کند. به همین نحو ادامه بدهید.)
«خب، به نظرم صدای دوستتون رو تقریباً خوب میشناسین، اما متوجه شدم که وقتی ازتون پرسیدم که آیا مطمئنین، خیلی از شماها به انتخابتون شک کردین. درست میگم؟ (اجازه دهید پاسخ دهند.) شک میتونه آدم رو گمراه کنه، مگه نه؟ (اجازه دهید پاسخ دهند.) امروز از داستان مردی توی کتابمقدس یاد میگیریم که با شکهای زیادی دستوپنجه نرم کرد. اسمش جدعونه. امروز گوش کنین تا متوجه بشین برای اون چه اتفاقی افتاد و به چی شک کرد؟ و اینکه خدا چی گفت و چه کاری انجام داد.