اسم من رامین است و به تازگی شروع کرده‌ام به خواندن کتاب مقدس برای چندمین بار. راستش را بخواهید منظورم بار دوم است، اما یک‌بار هم از نیمهٔ راه کتاب مقدس یا همان عهد جدید، از انجیل متی شروع کردم به خواندن، برای همین بود که گفتم این چندمین بار است.

اما این بار اتفاق عجیبی برایم افتاد! در حین خواندن داستان آدم، با خودم فکر کردم که اگر من هم در آنجا در باغ عدن بودم، آیا می‌توانستم طور دیگری رفتار کنم؟  نمی‌خواهم به این فکر کنم که این ایدهٔ عجیب از کجا به ذهنم وارد شد، یعنی ایدهٔ بودن در آن باغ! ولی می‌توانم اقرار کنم که از کودکی خیال‌پردازی را دوست داشتم. بعد این‌طور به‌نظرم رسید که چرا نشود با داستان‌های کتاب مقدس گاهی به شکلی سیال و خیال‌پردازانه روبه‌رو شد؟ گمان نمی‌کنم اشکالی داشته باشد. یعنی طوری وارد باغ شوم که مانع از بروز حوادثی شوم که برای آدم اتفاق افتاد؛ او و همسرش از درختی که خداوند گفته بود از آن نباید بخورند، خوردند –البته با دخالت مار- ، بعد هم آنها از باغ بیرون رانده شدند.

این خیلی بد بود، یعنی بیرون‌شدن آنها از باغ و باقی ماجرا. 

برای ورود به داستان، به نظرم رسید که بهترین موقع برای ورود، قبل از داخل‌شدن مار به باغ است، یعنی قبل از شروع فصل سوم از کتاب پیدایش که در آن آمده است: «و اما مار از همهٔ وحوش صحرا که یهوه خدا ساخته بود، زیرک‌تر بود.» (پیدایش ۳: ۱)

اینجا، درست جایی است که  باید داخل می‌شدم، چون از متن این‌طور فهمیدم که مار از صحرا داخل باغ می‌شود یعنی او در اصل ساکن باغ نبوده است. اما چگونه می‌توانم بفهمم که از کجا داخل می‌شود؟ قطعاً باغ بزرگ است و راه‌های ورودی بسیاری دارد، آن هم برای یک مار!

اما بگذارید افکارم را قدری جمع و جور کنم. در آیهٔ ۱۵ از فصل دوم پیدایش می‌خوانیم: «یهوه خدا آدم را برگرفت و او را در باغ عدن نهاد تا کار آن را بکند و از آن نگاهداری نماید.» یعنی اگر آدم وظیفهٔ خودش را خوب انجام می‌داد و در نگهداری‌کردن از باغ کوتاهی نمی‌کرد، آیا مار نمی‌توانست داخل باغ شود و باعث فریب آدم و همسرش شود؟ قطعاً نمی‌توان با قاطعیت پاسخ داد، اما آنچه معلوم است این است که آدم به وظیفه‌ای که بدان گمارده شده بود عمل نکرد، او کوتاهی کرد.

حالا اگر کمی جلوتر وارد داستان می‌شدم چطور؟ آنجا و در آن گفتگوی بین مار و حوا… اگر من آنجا بودم، چرا باید به سخن حوا گوش می‌دادم و از آن میوه می‌خوردم؟ من می‌توانستم درست در جایی که کلام می‌گوید: «پس از میوهٔ آن گرفت و خورد، و به شوهر خویش نیز که با وی بود داد، و او خورد»، وارد داستان شوم و در نقش آدم، دست همسرم را رد کنم و از آن میوه نخورم. اما واقعاً آن وقت مشکل حل می‌شد؟ یعنی چگونه می‌شود که من و همسرم که طبق کلام مقدس باید یک تن باشیم (پیدایش ۲: ۲۴)، از هم دنباله‌روی نکنیم؟ نمی‌خواهم از پیروی کور‌کورانه سخن بگویم، اما منظورم این است که حقیقتاً نمی‌توانم مطمئن باشم که اگر من به‌جای آدم بودم، دست همسرم را پس می‌زدم. فراموش نکنیم که در گفتگوی بین مار و حوا، آدم هم حاضر بود و هم به‌نظر می‌رسد که او نیز مثل همسرش در برابر مار مُجاب شده بود و پاسخی در مقابل او نداشت.

شما چطور؟ آیا شما قسمت دیگری از متن مقدس را در این داستان سراغ دارید که بشود از آن طریق وارد باغ شد و به آدم کمک کرد؟

دفعهٔ بعد می خواهم به سراغ قائن و هابیل بروم. پس با من همراه باشید. 

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.