احساس تعلق اجتماعی، یکی از نیازهای روانی انسان است. احساس تعلق، به زندگی یک فرد انگیزه و جهت میبخشد. در مقابل، نبود و یا کمبود چنین احساسی، یا شخص را به ورطۀ سردرگمی و بیهدفی سوق میدهد و یا او را در دام خودخواهی و خودمحوری گرفتار میکند. گروه اول خود را مطرود و نسبت به هر چیز غریبه میبینند، در حالی که گروه دوم نه تنها خود را به هیچ چیز و هیچ کس متعلق نمیدانند، بلکه همه چیز و همه کس را در خدمت خود دیده، و به انسانهای دیگر به چشم ابزاری برای پیشبردمقاصد خود نگاه میکنند.
داستان پسر گمشده (انجیل لوقا ۱۵: ۱۱ –۳۲)، روایت بی نظیری از اثرات زیانباراحساس عدم تعلق است. یک روز پسر کوچک تصمیم به ترک خانۀ پدری میگیرد و با این تصمیم، عدم تعلق خود را به پدر و خانوادۀ خود اعلام میکند. او به هویت واقعی خود پشت کرده و در جستجوی هویتی تازه از خانۀ پدر عزیمت میکند. ادامه این داستان، عاقبت و سرانجام چنین تصمیم نابخردانهای را جلوی چشمان ما قرار میدهد-سرگردانی-اما جالب اینجاست که هر چند بهیاد آوردن محبت پدر او را در تصمیم به بازگشت مصمم میکند (آیه ۱۸)، ولی بهخاطر اشتباهی که مرتکب شده است، دیگر جایگاه خود را در خانۀ پدر از دست رفته میبیند. با من همچون یکی از کارگرانت رفتار کن (آیه ۱۹). او از شخصیت پدر وهویت واقعی خود کاملاً بیخبر است.
از سوی دیگر، پسر بزرگتر هم درک بسیار ضعیفی از شخصیت پدر دارد. در نبود برادر کوچک، او به عنوان تنها وارث دارایی پدر، نه تنها مالک تمامی ثروت اوست،بلکه تداوم هویت این خانواده تماماً در اختیار او قرار دارد. اما عدم شناخت شخصیت پدر منجر به عکسالعمل اشتباه او میشود. به بیان دیگر او نیز مانند برادر کوچک خود، از درک میراث معنوی پدر قاصر آمده و هویت خود را با مادیات پیوند میزند، پسری که دارایی تو را با روسپیها بر باد داده، برایش گوسالۀ پرواری سربریدهای! (آیه ۳۰). ارزشهای او، ارزشهای مادی است، به همین خاطر او ارزش باز یافتن جان برادر را در نمییابد. اما همان محبتی که پسر کوچک را بر جایگاه سابق خود مینشاند، برادر بزرگتر او را دعوت به شراکت در ارثیۀ حقیقی پدر میکند. اکنون باید جشن بگیریم و شادی کنیم (آیه ۳۲).
جهان مادی، جهانی قابل لمس است. برای درک آن نیازی برای ورود به لایههای عمیقتر زندگی نیست. میتوان آن را به همان شکلی که هست، پذیرفت و از آن لذت برد. اما در عین حال، نگاه مادی این قابلیت را دارد که ما را از ارزشهای والاتری محروم کند. ارزشهایی که با استفادۀ صحیح و بهجای آنها، انسان هویت واقعی خود را باز مییابد. تمرکز بر زندگی مادی، انسان را از درک هویت واقعی خودش محروم میکند. نگرش مادیگرایانه، منجر به محو تدریجی مرزهای موجود مابین برکات الهی و مالکیت مادی میشود. در نتیجه، ارزشهای ناپایدار و زودگذر، جایگزین ارزشهای پایدار و ابدی میگردد.
خدا در مسیح ما را دعوت به شراکت در طبیعت خود کرده است، اما نکته مهم اینجاست که شراکت در هویت الهی، نیاز به عکسالعملی متناسب با ارزشهای الهی دارد. نمیتوان هم شریک هویت الهی شد و هم بهدنبال هویتی دیگر در این جهان، ارزشهای الهی را خوار شمرد. درک صحیح یک مسیحی از هویت او در مسیح، باعث تغییری همه جانبه در تعامل روزمرۀ او با جهان اطراف میشود، بهطوریکه هیچ عاملی قادر به ایجاد تزلزل در رفتار محبتآمیز او نخواهد شد. حتی اگر محیط اطراف مصمم به محروم ساختن یک مسیحی از ابتداییترین حقوق انسانی او باشد-چنانکه در بعضی از کشورها مسیحیان از این بابت در جفا هستند-هویت یک مسیحی دست نخورده باقی خواهند ماند.
اما آنچه باعث قوام هویت یک مسیحی میشود، تنها مقاومت او در برابر جفا نیست، بلکه ظاهر کردن خصوصیات پدر در امور بسیار روزمرۀ زندگی، از اولویت بسیار بالاتری برخوردار است. سر عظیمی در وفادار زیستن در امور بهظاهر کوچک نهفته است. زندگی روزمره بر اساس استانداردهای اصیل کتاب مقدس، باعث قوام هویت الهی در وجود یک فرد مسیحی میشود، و در زمان بحران به او یارای مقاومت میدهد. عهد جدید مملو از رهنمودهای مختلف در این مورد است. اما اجازه بدهید که در پایان فقط به یکی از کلیدهای ورود به قلب خدا اشاره کنم: «شکرگزاری». در اینجا مقصود شکرگزاری برای برکات خدا نیست، بلکه امری بسیار اساسیتر مد نظر است، یعنی «نعمت حیات ابدی».
بهنظر شما شکرگزاری به خدا برای اعطای حیات، به خصوص حیات ابدی، چه تأثیری در درک بهتر هویت الهی در زندگی یک مسیحی دارد؟