در مجموعهای دیگر از مقالات، مفصلاً دربارۀ «تولد تازه» بحث کردیم و دیدیم که چگونه میتوانیم با ایمانآوردن به عیسای مسیح، در خانوادۀ الهی از نو مولود شویم و زندگی تازهای را آغاز کنیم، زندگیای که تا ابد ادامه خواهد یافت. اکنون که در آستانۀ جشن میلاد مسیح هستیم و فقط چند هفته با آن فاصله داریم، فرصت مناسبی است که به این موضوع فکر کنیم که چه لزومی داشت خدا پسر یگانۀ خود را بفرستد تا این «تولد تازه» را برای ما فراهم سازد؟ اگر این تولد را دریافت نکنیم، چه سرنوشتی در انتظارمان خواهد بود؟ و ولادت عیسی چه نقشی را در فراهمسازی این زندگی تازه ایفا میکند؟
چرا به «تولد تازه» نیاز داریم؟
سؤال اینجاست: چرا نیاز داریم دوباره متولد شویم تا از این حیات نو برخوردار گردیم درحالیکه هریک از ما از طریق تولد از یک پدر و مادر، انسانی تمامعیار به دنیا آمدهایم؟ چه تفاوتی میان تولد طبیعی ما از مادر، و تولد تازۀ ما در مسیح وجود دارد؟
پاسخ به این سؤال را باید در ماجرای نافرمانی آدم و حوا در باغ عدن جستجو کرد. بسیاری میپرسند، و کاملاً بجا، که چرا خدا خیلی ساده، این نافرمانی ایشان را نبخشید و مانند گذشته، رابطۀ خوب خود را با این انسان اولیه ادامه نداد؟ چرا چنین مجازات سنگینی برای ایشان وضع کرد؟ مگر چه گناه فجیعی مرتکب شده بودند که خدا ایشان را از باغ عدن بیرون راند و گناه و سیهروزی گریبان نسل آنها را گرفت؟ در اینجا لازم است به کتاب پیدایش، فصل سوم مراجعه کنیم تا ببینیم در آنجا چه اتفاقی افتاد.
گناه آدم و حوا چه بود؟
خدا وقتی انسان اولیه را سرشت، یعنی مرد و زن را، ایشان را برکت داد و فرمود: «بارور و کثیر شوید و زمین را پُر سازید و بر آن تسلط یابید. بر ماهیان دریا و بر پرندگان آسمان و بر هر جانداری که بر زمین حرکت میکند، فرمان برانید» (پیدایش ۱:۲۸). به این ترتیب، خدا فرمانروایی بر زمین و جانداران آن را به انسان تفویض کرد. انسان، نایب خدا بر روی زمین بود و از جانب او میبایست زمین را مدیریت کند. خدا همۀ گیاهان دانهدار و همۀ درختان دارای میوۀ دانهدار را بهعنوان خوراک به انسان بخشید. اما یک استثنا وجود داشت. آدم و حوا آزاد بودند که از میوۀ همۀ درختان بخورند، جز از میوۀ «درخت شناخت نیک و بد». برخی از دانشمندان معتقدند که «نیک و بد» اصطلاحی بوده به زبان عبری و به معنی «همه چیز» یا «کل». همینطور میان دانشمندان مسیحی در خصوص ماهیت این درخت اختلاف نظر هست. برخی بر این باورند که کل این ماجرا حالت نمادین یا سمبولیک دارد و برخی دیگر آن را واقعی و تحتاللفظی تلقی میکنند. اما این نظریات در مفهوم ماجرا تفاوتی ایجاد نمیکند، این مفهوم که انسان اولیه از فرمان خدا سرپیچی کرد.
روزی خانم حوا که مانند اکثر خانمهای امروزی از تماشای ویترینهای فروشگاهها لذت میبرند، «ویترین درختها» را تماشا میکرد که به درخت «شناخت نیک و بد» رسید، درختی که میوهاش سبب میشد انسان «دانای کل» و «عالِم مطلق» گردد. در همین لحظه، «مار»، آن جاندار باهوش که در کتاب مقدس نماد شیطان یعنی «دشمن» خداست، فرصت را غنیمت شمرد و بهسراغ حوا آمد. سؤالی که او از حوا کرد بسیار شکبرانگیز بود. او پرسید: «آیا خدا بهراستی گفته است که از هیچیک از درختان باغ نخورید؟» افزودن کلمۀ «بهراستی» کافی بود که حوا به فکر بیفتد. امروز نیز اگر کسی سؤالش را با این کلمه همراه سازد، ما نیز احتمالاً به فکر و یا حتی به شک فرو خواهیم رفت. البته حوا سؤال او را تصحیح کرد و گفت که فقط از میوۀ درخت وسط باغ نباید بخورند، چه در اینصورت خواهند مُرد. مار که دید تخم شک در زمین دل حوا بهخوبی نشسته، ضربۀ دوم را وارد ساخت و گفت: «بهیقین نخواهید مرد. بلکه خدا میداند روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز خواهد شد و همچون خدا شناسندۀ نیک و بد خواهید بود.» به این ترتیب، مار، همان ابلیس، اولاً خدا را دروغگو معرفی کرد. ثانیاً خدا را بدخواه ایشان بهشمار آورد، چرا که چنین وانمود کرد که خدا عمداً موهبتی بزرگ را از ایشان دریغ داشته است. اما عکسالعمل حوا چه بود؟ او «دید که آن درخت خوشخوراک است و چشمنواز، و درختی دلخواه برای افزودن دانش. پس از میوۀ آن گرفت و خورد، و به شوهر خویش نیز که با وی بود، داد و او خورد» (کتاب پیدایش، فصل سوم).
آدم و حوا با شیطان همدست شده، علیه خدا طغیان کردند. آنها با اختیار آزاد خود تصمیم به ترک خانه پدر آسمانی خود گرفتند. اما خدا آنها را به حال خود رها نکرد بلکه پادزهری فراهم ساخت. در قسمت دوم این مقاله، توضیح بیشتری در این مورد خواهیم داد.