اکنون صِدِقیا، به لطف کلدانیان بیرحم که بابل را در کنترل خود داشتند، در یهودا بر تخت سلطنت نشسته بود. اما قدرت منطقهای دیگری علیه بابلیها قد علم کرده بودند: مصریها. اورشلیم میان آن دو گیر کرده بود، هم بهلحاظ جغرافیایی و هم بهلحاظ سیاسی.
صدقیا و اهالی شهر که تحت نفوذ حزب طرفدار مصر قرار داشتند، اکنون شروع کرده بودند به مقاومت در برابر کلدانیان. این کار ظاهراً منطقی بهنظر میآید، زیرا کلدانیان با مشاهدهٔ پیشروی سپاه مصر، از اورشلیم عقبنشینی کردند، با این تصور که ایشان به کمک یهودا میآمدند.
اما این برنامهای کوتاهمدت و کورکورانه بود، برنامهای که پادشاه ناتوانی چون صدقیا میتوانست در برابرش آسیبپذیر باشد، چرا که تحت تأثیر آخرین رویدادها یا آخرین آرا و عقاید پیرامونش قرار داشت. زمانی هم که حاضر شد نظرات ارمیا را بشنود- شاید کمی جسارت به خرج داد که او را نبی تلقی کند- این کار را مخفیانه انجام داد.
برخلاف او، ارمیا بهدنبال زندگیای منسجم و تغییرناپذیر بود. ازاینرو، به شکلی استوار، هر کلمهای را که خداوند به او میگفت، بر زبان میراند، همچنین زندگی خود را به دست این چشمانداز و پیام بزرگتر سپرده بود. لذا میبینیم که اکنون قصد کرده بود تا از مِلک خود دیدن کند، شاید همان قطعهزمینی که قبلاً خریده بود (ارمیا، فصل ۳۲)، با این باور که وعدههای خدا پسزمینهای برای سرمایهگذاری بلندمدت فراهم ساخته است.
برنامههای بلندمدتی که خدا در دل شما گذاشته، کدامها هستند؟ وفادارماندن به آنها در مقابل فراز و نشیبهای کوتاهمدت زندگی به چه معنایی است؟