این موقعیتی است که در آن، مرگ حکمرانی میکند. در افقها چیزی جز مرگ دیده نمیشد. این بیوهزن پیش از این همسر خود را از دست داده بود. اکنون پسرش نیز چهره در نقاب خاک کشیده بود. مرگ بر گذشتهٔ این زن، بر زمان حالش و آنطور که معلوم بود بر آیندهاش نیز حکمفرما بود. گویا تقدیر بشریت در تمامیتش در وضعیت این زن خلاصه شده است، تقدیر آنانی که مرگ بر افق زندگیشان سایهگستر است.
اما عیسی حاضر نبود با شروط ظاهری موقعیتها، با قواعد حاکم بر جامعه و «قراردادهای اجتماعی» محدود شود. بیتوجهی او به استیلای مرگ و این فرمایش که «گریه مکن»، اعتماد و اطمینان او را به حیات وافر از سوی خدا اعلان میدارد. آنگاه به مرگ نزدیکتر آمد تا نشان دهد که میتوان آن را غافلگیر کرد. او به روشی که پر از شهامت، دلسوزی و تکاندهنده بود، تابوت را لمس کرد. دستزدن به هرچه که با مرگ سر و کار داشت- چه جسد باشد و چه وسایل حملکنندهٔ آن- در قراردادهای مذهبی روزگار عیسی، عملی بود که به شکلی هولناک، باعث نجسشدن شخص میشد. آنچه انتظار میرفت، این بود که وی از مرگ دوری کرده، فاصلهای امن با آن را حفظ کند. اما عیسی برعکس، یکراست به سراغ آن رفت. و وقتی چنین کرد، امکانی تازه و کاملاً غیرقابل پیشبینی سر بر آورد: «مُرده راست نشست و سخن گفتن آغاز کرد…»
ما که تعمید یافتهایم، تحت نفوذ و تأثیر آیین مقدسی قرار داریم که از طریق آن- همراه با مسیح- یکراست قدم به کام مرگ نهادهایم. حال، چگونه میتوانیم بهگونهای زندگی کنیم که حیات وافر و فراوانی را که در این آیین مقدس دریافت داشتهایم، نمایان سازد؟ چگونه میتوانیم بهگونهای زندگی کنیم که گویی از مرگ بهسوی حیات در حرکت هستیم؟
مطالعهٔ کتاب مقدس
لوقا ۷:۱۱-۱۷
چندی بعد، عیسی رهسپار شهری شد به نام نائین. شاگردان و جمعیتی انبوه نیز او را همراهی میکردند. به نزدیکی دروازۀ شهر که رسید، دید مردهای را میبرند که یگانه پسر بیوهزنی بود. بسیاری از مردمان شهر نیز آن زن را همراهی میکردند. خداوند چون او را دید، دلش بر او بسوخت و گفت: «گریه مکن.» سپس نزدیک رفت و تابوت را لمس کرد. کسانی که آن را حمل میکردند، ایستادند. عیسی گفت: «ای جوان، تو را میگویم، برخیز!» مرده راست نشست و سخن گفتن آغاز کرد! عیسی او را به مادرش سپرد. ترس و هیبت بر همۀ آنان مستولی شد و در حالی که خدا را ستایش میکردند، میگفتند: «پیامبری بزرگ در میان ما ظهور کرده است. خدا به یاری قوم خود آمده است.» خبر این کار عیسی در تمام یهودیه و نواحی اطراف منتشر شد.
مزمور ۱۴۶
هَلِلویاه! ای جان من، خداوند را ستایش کن! تا زندهام خداوند را ستایش خواهم کرد؛ تا وجود دارم برای خدای خود سرود ستایش خواهم خواند. بر امیران توکل مکنید، بر آدمیزاد، که نزد او نجاتی نیست. چون روح او بیرون میرود، او به خاک برمیگردد، و در همان روز تدبیرهایش نابود میشود. خوشا به حال آن که خدای یعقوب یاور اوست، که امیدش بر یهوه خدای اوست؛ بر صانع آسمان و زمین، و دریا و هر چه در آن است، بر او که امانت را تا به ابد نگاه میدارد؛ که مظلومان را دادرسی میکند، و گرسنگان را خوراک میدهد. خداوند زندانیان را آزاد میسازد، خداوند چشمان کوران را میگشاید؛ خداوند خمشدگان را برمیافرازد، خداوند پارسایان را دوست میدارد. خداوند بر غریبان دیدبانی میکند، و حامی یتیمان و بیوهزنان است؛ اما راههای شریران را بیفرجام میگذارد. خداوند جاودانه پادشاهی میکند، خدای تو، ای صَهیون، در همۀ اعصار. هللویاه!
غلاطیان ۱:۱۱ تا آخر
ای برادران، میخواهم بدانید انجیلی که من بدان بشارت دادم، انجیلی بشری نیست، زیرا من آن را از انسان نیافتم، و کسی نیز آن را به من نیاموخت؛ بلکه آن را از طریق مکاشفۀ عیسی مسیح دریافت کردم. شما وصف زندگی گذشتۀ مرا در دین یهود شنیدهاید، که چه بسیار کلیسای خدا را آزار میرسانیدم و آن را ویران میکردم. و در یهودیگری از بسیاری از هَمسالانِ قوم خود پیشی گرفته، در اجرای سنّتهای پدران خویش بینهایت غیور بودم. امّا چون خشنودی او که مرا از رَحِم مادرم وقف کار خود کرد و به واسطۀ فیض خود مرا فرا خواند در این بود که پسر خود را در من آشکار سازد تا بدو در میان غیریهودیان بشارت دهم، در آن زمان با جسم و خون مشورت نکردم، و به اورشلیم نیز، نزد آنان که پیش از من رسول بودند، نرفتم؛ بلکه راهی عربستان شدم و سپس به دمشق بازگشتم. آنگاه پس از سه سال، به اورشلیم رفتم تا پطرس را دیدار کنم، و پانزده روز نزد او ماندم. امّا از سایر رسولان، بهجز یعقوب، برادر خداوند، کسی دیگر را ندیدم. در حضور خدا به شما اطمینان میدهم که آنچه مینویسم دروغ نیست. در آن زمان هنوز کلیساهای یهودیه که در مسیح هستند، مرا به چهره نمیشناختند. پس از آن، به نواحی سوریه و کیلیکیه رفتم. آنها فقط شنیده بودند، «آن مردی که پیشتر آزار بر ما روا میداشت، اکنون به همان ایمان بشارت میدهد که در گذشته به نابودی آن کمر بسته بود.» و آنان بهخاطر من خدا را تمجید میکردند.
اول پادشاهان ۱۷:۸-۱۶
آنگاه کلام خداوند بر ایلیا نازل شده، گفت: «برخیز و به صَرِفَۀ صیدون برو و در آنجا ساکن شو. اینک بیوهزنی را در آنجا امر فرمودهام که برای تو خوراک فراهم کند.» پس ایلیا برخاست و به صَرِفَه رفت. چون به دروازۀ شهر رسید، اینک بیوهزنی در آنجا هیزم برمیچید. پس او را صدا زده، گفت: «تمنا آنکه قدری آب در ظرفی برایم بیاوری تا بنوشم.» اما زن پاسخ داد: «به حیات یهوه خدایت سوگند که نانی ندارم، بلکه فقط مشتی آرد در ظرف و اندکی روغن در کوزه دارم. و حال دو چوبی برمیچینم تا رفته، خوراکی برای خود و پسرم بپزم تا بخوریم و بمیریم.» چون برای آوردن آن میرفت، او را صدا زده، گفت: «لقمهای نان نیز در دست خود برایم بیاور.» ایلیا به او گفت: «مترس. برو و آنچه گفتی بکن؛ ولی نخست قرصِ نانی کوچک از آن برایم بپز و نزدم بیاور و بعد از آن، برای خود و پسرت چیزی بپز. زیرا یهوه خدای اسرائیل چنین میفرماید: ”ظرف آرد تمام نخواهد شد و کوزۀ روغن خالی نخواهد گشت، تا آن روز که خداوند بر زمین باران بباراند.“» پس زن رفت و موافق آنچه ایلیا گفته بود، به جا آورد. ایلیا، آن زن و اهل خانهاش روزهای بسیار خوردند، و مطابق کلام خداوند که به واسطۀ ایلیا گفته بود، ظرف آرد تمام نشد و کوزۀ روغن خالی نگشت.