روز صلیب مقدسچند روز پیش، لیز خوردم. پایم روی پله محکم نشد و پایین افتادم. آرنجم هم در تلاش برای جلوگیری از سقوط، زخم برداشت. دردم گرفته بود. اما چیزی که بیشتر برایم دردآور بود، غرورم بود. من جلوی گروهی توریست افتادم که احتمالاً هنگام بلندشدن و تکاندن لباس و تلاش برای تظاهر به وقار، در مورد من انواع و اقسام فکرها کرده بودند.
مدتی بعد، به یکی از همکارانم گفتم که هنگام کلهپاشدن در پلهها، زخمی شدم. او گفت: «خب، معلوم میشود هنوز جوانی… چون گفتی پایت لیز خورده؛ اگر سنت بالای ۷۰ سال بود، میگفتی: ”از پله افتادم.“»
تفاوت ظریفی بین افتادن و لیز خوردن وجود دارد. امروز که روز صلیب مقدس است، عیسی را درحالیکه افتاد، یاد میکنیم. بهنظر میرسد عیسی در آخرین روزهای مانده به حادثۀ صلیب، اجازه داد تا وقایع به شکل طبیعی اتفاق بیفتند. او دیگر از رؤسای معبد پنهان نمیشد و هیچ دفاعی نیز در مقابل سربازان یا اتهامات وارده، نکرد.
افتادن یعنی رهاکردن چیزهایی که بهسختی به آنها چسبیدهایم. افتادن به معنی قبولکردن چیزهایی است که از کنترل ما خارج هستند. عیسی اجازه داد بیفتد. او را مشکلی میدیدند که باید حل میشد – و برای همین، شلاق خورد و به صلیب کشیده شد تا کشته و از میان برداشته شود. برای شاهدان عینی، اینها اصلاً با عقل جور درنمیآمد. خدمت او در شکستی نومیدانه به پایان رسیده بود.
اما با وجود این، اوضاع آنطور که بهنظر میرسید، نبود. رهاکردن منجر به شکست نخواهد شد، بلکه آزادیهای جدیدی به بار خواهد آورد. مردگان فقط در صورتی میتوانند برخیزانده شوند که آنکه زنده است، بیفتد. صلیب همیشه به قبر خالی اشاره خواهد کرد. این یعنی افتادن به درون حیات.