پسری از ایران

من یک پسر ایرانی از یک شهر مذهبی هستم. در سن ۱۵ سالگی قلب و زندگی خودم رو به خداوند زنده، عیسی مسیح سپردم...

اعتراف یا زندگی

خوشحالم که دوباره می‌خوام برای شما از تجربیات خودم بنویسم، و این برای من افتخاره...

صدای بی‌صدا!

همیشه دلم می‌خواسته که با صدای بلند به حضور خدا برم، پرستش کنم...

در انتظار او

به‌راستی در طول روز، هفته، ماه و سال چقدر به نیکویی‌ها و احسانی که خداوند به ما کرده است فکر می‌کنیم!؟...

کمی مجازی نباشیم

زمانی که از روح پر می‌شویم می‌توانیم گوشه‌به‌گوشه از بیابان‌های زندگی‌مان را سرسبز و پر طراوت کنیم...

دل بستن به پدر

زمانی رسید که منِ وحشیِ رمیده عقل، به دنبال کورسویی عزلت گزیدم و در آن تاریکی غلیظ...

گنج پنهان

امروز فهمیدم که گنجِ پنهان من؛ مثل خوک کوچکی است که هر چند وقت یک‌بار به درون لجن و گِل‌و‌لای می‌پرد...