آیا نشانههایی وجود دارند؟
چطور میتوان فهمید که خدا به ما چه میگوید؟ ابتدا، باید در سکوت به خدا وقت بدهیم. خدا به طریقهای مختلف با ما حرف میزند. البته الزاماً صدای واقعی و قابل شنیدن با گوش نیست، هر چند که برخی مواقع ممکن است شما صدای روحالقدس را بهصورت یک نجوای آرام در گوش، یا یک تلنگر به وجدان خود حس کنید. کتاب مقدس به ما میگوید: «نزد خداوند ساکت شو و منتظر او باش» (مزمور ۷:۳۷).
همچنین میخوانیم که: «با خدا خوش باش و آرزوی دلت را به تو خواهد داد» (مزمور ۴:۳۷). آیا فکر میکنید منظور این است که ما میتوانیم هر چیزی را که بخواهیم از خدا بگیریم؟ به آیهٔ ۲۳ در مزمور ۳۷ توجه کنید: «خداوند قدمهای انسان را مستحکم میسازد و در طریقهایش سُرُور میدارد. «بارهاوبارها در مزامیر شاهد هستیم که خدا تمامی «احتیاجات» ما را برطرف میکند، اگر با او صادق و روراست باشیم. کلمه «سُروُر» در اینجا بیانگر احساس ما نسبت به خدا و همچنین عواطف او نسبت به ماست. مسروربودن از یک شخص به معنای لذتبردن از مشارکت و همراهی با اوست. اگر ما از خدا لذت میبریم، انگیزهها یا خواستههای قلبی ما بهطور خودکار کاملاً پاک و خالص خواهند بود. ما میخواهیم به او نزدیک شویم و خدا نیز این را حرمت میگذارد.
برخی مواقع متوجه میشویم که بعد از مطرحکردن مشکل خود در دعا، بینشی وسیعتر و بهتر بهدست آوردهایم. زمانی که دختر نوجوانی بهنام لورنزا، از خدا تقاضا کرد که او را در عبور از یک امتحان سخت یاری نماید، خدا نه فقط ایمان او را برکت داد، بلکه به وی کمک کرد تا آن امتحان را با موفقیت پشت سر بگذارد. بعضی مواقع نتایج دعا بلافاصله دیده میشوند، سامانتا، نوجوانی دیگر، از خدا خواست که بتواند سخنان آزاردهنده و تکبرآمیز رئیس خود را با جوابی با حکمت پاسخ دهد.
پاسخهای خدا اغلب در وجود ما حس آرامش و هدایت بهوجود میآورند. خدا قادر است که از اشخاص دیگر و حتی از برخی حوادث برای پاسخدادن به ما استفاده کند. حتماً شنیدهاید که گفتهاند: «خدا گر ز حکمت ببندد دری… ز رحمت گشاید در دیگری.» به عبارت دیگر: ممکن است خدا دری را ببندد و یا راهی را سد کند، اما پنجرهای بهسوی یک راه جدید خواهد گشود. امروز، پاسخ خدا میتواند در غالب فرصتهایی ظاهر شود که دیروز وجود نداشتند.
آیا هیچوقت احساس کردهاید که خدا سعی داشته توجه شما را جلب کند؟
ممکن است خدا بهجای شما گفتگو را شروع کند. آیا هیچوقت احساس کردهاید که خدا سعی داشته توجه شما را جلب کند؟ اگر صدای خدا شبهنگام به گوش ما میرسید، همانطور که سموئیل نوجوان را در نیمه شب صدا کرد، ما هم متوجه میشدیم که خواب نمیبینیم (کتاب اول سموئیل فصل ۳). شاید شما هم تجربه کرده باشید که بعضی از شبها نمیتوانید بخوابید و دلیل آن را هم نمیدانید، اما احساس میکنید که باید برای کسی یا برای شرایط خاصی در زندگیتان دعا کنید. حتی شاید زمانی در میان اضطراب و پریشانی، یک حس آرامش عمیق وجودتان را پُر کرده باشد. سکوت شب اغلب فرصت مناسبی است که خدا توجه شما را به خودش جلب کند. ما آنقدر با برنامههای خودمان مشغول هستیم که نمیتوانیم صدای خدا را بشنویم، اما اگر آرام و ساکت باشیم، صدای او را خواهیم شنید.
لیندسی ۱۶ ساله، بهیاد دارد که بیش از یک هفته احساسی قوی به او میگفت که باید ایام تابستان را در یک رستوران محلی به کار مشغول شود. در کنار این حس قوی، او واقعاً دوست داشت که در این مکان کار کند؛ چون یکی از دوستانش نیز در آنجا کار میکرد. زمانی که شغل پیش خدمتی به او پیشنهاد شد، تصمیم گرفت قبول نکند، اما یکباره متوجه شد که جواب مثبت داده است: «رفتم تا با صاحب رستوران صحبت کنم. در آن موقع بود که متوجه شدم که او یک زن مسیحی است. برایم خیلی زود روشن شد که آنجا مکانی عالی برای کارکردن است. من با افراد جالبی برخورد میکردم. یک روز، دختری که تقریباً همسنوسال من بود وارد شد و در گوشهای از سالن پشت میز نشست. وقتی بهسوی او رفتم تا سفارشاش را بگیرم، متوجه شدم که مشغول نوشتن است. آن موقع سرم شلوغ نبود، بنابراین مدتی به او نگاه کردم و بعد از صاحب رستوران اجازه گرفتم که با آن دختر صحبت کنم. با خودم فکر کردم که شاید مایل نباشد با من حرف بزند، اما او اجازه داد که سر میز بنشینم. خودم را معرفی کردم و پرسیدم که آیا دوست دارد با هم صحبت کنیم. ناگهان شروع کرد به اشکریختن. پس از اینکه کمی آرام شد، گفت که مشغول نوشتن نامهای برای پدر و مادرش بوده است. او تصمیم داشت که بعد از خروج از رستوران به ایستگاه اتوبوس برود؛ چون از خانه فرار کرده بود. وی را ترغیب کردم که دربارهٔ مشکل خود حرف بزند. خیلی زود صاحب رستوران به ما ملحق شد و هر سه نفر مشغول دعا شدیم.
آن دختر گفت که پیش از آن هیچکس به این موضوع اهمیت نداده بود که با او دعا کند. ما او را تشویق کردیم که به والدینش تلفن کند. مدتی نگذشت که مادرش وارد رستوران شد. وقتی دیدم که چگونه یکدیگر را در آغوش گرفتهاند، فهمیدم که خدا برای همین هدف مرا به آن رستوران فرستاده بود. آن دختر به یک دوست نیاز داشت.
امروز من و او با هم به یک کلیسا میرویم و در یک گروه جوانان شرکت میکنیم. هر کس که به کمک او نیاز داشته باشد وی دریغ نمیکند.»