چرا باید الگوی شخصیتی یک مسیحی بدون تردید با الگوهایی که دنیا معرفی میکند تفاوت داشته باشد؟ معیار و شاخص اخلاقیات ما چیست؟ جواب این سؤالات را در قسمت قبل بیابید.
اهمیتدادن به خود میتواند یک دام باشد
دنیای امروز با تحریککردن و دامنزدن به عواطفی همچون احساس حقارت و پستی، تلخکامی، خشم و سایر دامهایی از این دست، ما را به مبارزه میطلبد با این هدف که نتوانیم ثمرهٔ روح را تجربه کنیم. اهمیتدادن به خود، یکی از این دامهای بزرگ است. اراده و خواست «من»، باید جای خود را به اراده و خواست «مسیح» در زندگیمان بدهد.
این امر را تسلیمشدن مینامند. عبارتی نه چندان خوشایند که تمایلی به استفاده از آن نداریم. با وجودی که بسیاری از افراد این اصل الهی را با «توسریخوربودن» یا «پخمهبودن» اشتباه گرفتهاند، اما واقعیت این است که تسلیمشدن؛ یعنی به احتیاجات دیگران بیشتر از نیازهای خودمان اهمیت بدهیم و خدا را فراتر از همهٔ اینها بدانیم. تنها در اینصورت است که میتوانیم آن آزادی و قدرتی که در ثمرهٔ روح وجود دارد را درک کنیم. این کار یک فرایند است که به زمان و انضباط فردی هر کدام از ما نیاز دارد. وقتی تصمیم بگیرید که هر روز در این مسیر حرکت کنید، بارها لغزش میخورید و به زمین میافتید، اما هیچ کس شما را از صحنهٔ بازی بیرون نمیکند و تنها خود شما هستید که میتوانید تصمیم بگیرید و کنار بکشید.
وقتی عیسی گفت که در ملکوت آسمان «آخرینها اولین خواهند شد»، همهٔ شنوندگانش سردرگم شدند. از نظر ما هم عادی نیست، اما آیا واقعاً قصد داریم بر سر این موضوع با خدا بحث کنیم؟ اگر خدا فکر میکرد که ما ارزشش را نداریم، سالها پیش ما را رها میکرد. ما نباید خدا را ترک کنیم، اما بعضی اوقات این کار را میکنیم. در واقع، اگر با خود روراست باشیم، آنوقت میبینیم که همهٔ ما بیش از یک بار خدا را ترک کردهایم. نوجوانی ۱۶ ساله اینطور میگوید: «وقتی کوچکتر بودم، زندگیام را به مسیح دادم، اما بزرگتر که شدم سرم آنقدر شلوغ بود که برای خدا وقت نداشتم. مدت زیادی طول نکشید که بین من و دوستانم مشکلات شدیدی پیش آمد. با پدر و مادرم نیز رابطهٔ چندان خوبی نداشتم. وقتی میخواستم از خانه بیرون بروم به آنها نمیگفتم که کجا میروم و زمانی هم که دیر به خانه میآمدم در این مورد که کجا بودم به آنها دروغ میگفتم. من آن شخصیت خودم را وقتی که با خدا راه میرفتم داشتم، گم کرده بودم. بدون مشارکت روزانه با خدا، احساس کاملبودن نداشتم. نگاهی به اطراف خودم انداختم و دیدم که چطور همهٔ کسانی که رابطهٔ صمیمانهای با پدر آسمانی داشتند واقعاً شاد بودند. یک زمانی من نیز همانطور بودم.
خبر خوب این بود که دوستان مسیحی من با تشویقهای خودشان باعث شدند تا یک بار دیگر خدا را در مرکز زندگیام قرار بدهم. من موفق شدم و یک بار دیگر زندگیام را به مسیح تسلیم کردم. احساس آزادی و آرامش وجودم را پُر کرد. دیگر برای بهدستآوردن چیزی که میخواهم دروغ نمیگویم. نور در جان من درخشید و خداوند من به جایگاه واقعی خودش در قلبم برگشت. دوستانی که مدتها با آنها بودم، متوجه تغییراتی در رفتار و طرز فکر من شده بودند. حتی دوستان غیرمسیحی من نیز این تفاوتها را حس میکردند. آنها از من میپرسیدند: «تو عوض شدی. داری چه کار میکنی؟» اما دوستان مسیحی من به خوبی میدانستند موضوع چیست. آنها مرا در آغوش میگرفتند و میگفتند ما خوشحالیم که با او هستی!
خوشا به سعادت ما، صبر و شکیبایی خدا خیلی بیشتر از آن است که ما فکر میکنیم. وقتی متوجه میشویم که همهٔ چشمها به ما دوخته شدهاند و ما در مرکز صحنه هستیم، خیلی طبیعی است فکر کنیم که باید به بهترین نحو تلاش کنیم. اما در مورد سایر مواقع که کسی ما را نگاه نمیکند چطور؟ آیا اجازه داریم قوانین بازی را فراموش کنیم یا دیگر ادامه ندهیم؟ ما میتوانیم هر کاری را که نفس خودخواه ما اصرار دارد انجام بدهیم، اما متوجه باشید که انجامدادن هر کاری یا رهاکردن آن بهایی دارد که باید بپردازید. شاید خدا شما را روی نیمکت ذخیره بنشاند تا زمانی که آمادگی لازم برای بازی در تیم و اطاعت از دستوراتش را پیدا کنید.
در بازی زندگی چطور بدانیم که مربی (خدا) از ما چه انتظاری دارد؟ بهتر است که همیشه به کتاب راهنمای بازی که همان کتاب بزرگ احکام و فرامین خداوند است مراجعه کنیم. با وجودی که قدمت این کتاب بسیار زیاد است، ولی ما هنوز هم برخی از قواعد این بازی که درستی آنها در طول تاریخ ثابت شده است را فراموش میکنیم. نشاندادن علاقه به همکاری تیمی نیز کمک مؤثری است. ما احتیاج داریم که با مربی آسمانی خود یعنی عیسی به اندازه کافی وقت صرف کنیم تا با روشها و اصول کار او آشنا شویم.