ابدیت واقعاً چه معنایی دارد؟ آیا زندگی ما ارزشی ندارد؟ جواب این سؤالات را در قسمت قبل بیابید.
چرا خدا زمان مرگ ما را آشکار نمیکند؟
چرا خدا به ما نمیگوید که چه زمانی خواهیم مُرد؟ حتی داوود هم در مزمور ۳۹ آیهٔ ۴ همین پرسش را مطرح میکند و میگوید: «ای خداوند اجل مرا بر من معلوم ساز و مقدار ایامم را تا بفهمم که چقدر فانی هستم.» اگر خدا این موضوع را برای داوود مشخص نکرد، بهطور حتم برای ما هم مشخص نخواهد کرد. ما فقط میدانیم که خط این زندگی در جایی به پایان میرسد. درست به همین دلیل است که دویدن در این مسابقه، صرفنظر از اینکه چند بار ممکن است به زمین بخوریم؛ یا از مسیر منحرف بشویم ارزش دارد. زندگی همین امروز، همین ساعت و همین لحظه جریان دارد. ما نمیتوانیم سرعت حرکت آن را بیشتر یا کمتر کنیم. خدا از ما انتظار دارد که زندگی را در همین الان که هست زندگی کنیم. درعینحال، به ما وعدهٔ آرامش میدهد در صورتی که «برای هیچ چیز نگران» نباشیم و «چشمان خود را بهسوی کوهها» برافرازیم که در آنجا او منتظر است تا ما را کمک و راهنمایی کند (فیلیپیان ۴:۶، مزمور ۱۲۱:۱).
همانطور که در ایمان و در سنوسال خود رشد میکنیم و به هدف نهایی خدا برای زندگی خود نزدیکتر میشویم، متوجه خواهیم شد که خدا پیوسته، اما بهتدریج، از ما میخواهد که اراده و خواست او را جایگزین اراده و خواست خودمان بکنیم. آیا منظور این است که ما فردیت خود را از دست خواهیم داد؟ خیر. خدا ما را همینطور که هستیم آفریده است و انتظار دارد که تمام آن عطایا را برای خاطر او به کار ببریم. پس منظور این است که اجازه ندهیم غرور و تکبر انسانی ما دخالت کنند و روح و جان ما بهطور کامل در اختیار خدا باشد. اگر به ما وعده داده شده است که پس از مرگ خود در حضور او «مانند او خواهیم بود» ( اول یوحنا ۳:۲)، پس باید این شبیهشدن را در طول همین زندگی هر لحظه بپوشیم. شبیهشدن به او یک روند پیوسته و مداوم است.
وقتی با یک شرایط سخت یا یک بحران روبهرو میشویم که باعث شود هدف خدا را زیر سؤال ببریم، میتوانیم همان موقع تصمیم بگیریم که به راه خودمان برویم؛ یا صبر کنیم و با دعا و انتظارکشیدن برای هدایت خدا بگذاریم او ما را راهنمایی کند. یک شبان و معلم برجسته بهنام «اسوالد چمبرز» اغلب از چنین کشمکشی با نام بحران «حق مرا به من بده» یاد کرده است. حتی مسیحیان بالغ و رشد کرده نیز با چنین لحظاتی در زندگی خود روبهرو میشوند. هر زمان که در چنین شرایطی صبورانه منتظر خداوند میمانیم، او درک عمیقتری از خودش به ما میدهد که سبب میشود در به شباهت او شدن رشد کنیم.
ارزشدادن به خود و خود انگاره: تعریف چه کسی بهحساب میآید؟
یکی از موانعی که اغلب در مسیر تحققیافتن ارادهٔ خدا در زندگی ما وجود دارد چیزی است که آن را «خوداِنگاره» مینامیم. خوداِنگاره یعنی آنچه در مورد خودمان فکر میکنیم. وقتی از «خوداِنگارهٔ ضعیف» صحبت میکنیم، بهطور کلی منظور این است که ما تصویری ناسالم یا کاذب از خودمان در ذهن داریم که اجازه نمیدهد توان نهفته و بالقوهٔ خود را در زندگی مورد استفاده قرار بدهیم. وقتی به خوداِنگاره اشاره میکنیم، عقیده و نظر چه کسی به واقعیت نزدیک است، نظر ما یا دیگران؟ دربارهٔ آن فکر کنید. موضوع چندان هم واضح نیست. درست است؟
ما مبنای ارزش فردی خود را بر چند چیز قرار دادهایم. بهعنوان مثال: موفقیتهای ما، ظاهر ما، میزان محبوبیت ما و هوش و ذکاوت ما. اما چه کسی اینها را «تعیین و ارزیابی» میکند؟ بر اساس چه ملاک و معیاری ارزش ما اندازهگیری میشود؟ دنیا برای ما تعیین میکند. اینطور نیست؟ دوستان ما با یک جمله، یک نگاه یا یک اشاره میتوانند ما را تقویت یا تضعیف کنند. چطور چنین چیزی امکان دارد در حالی که ما «بهطرز عجیب و مهیب» ساخته شدهایم؟ چه کسانی میتوانند بگویند ارزش واقعی ما چیست؟ ما چه حقی داریم که ارزش آنها را تعیین کنیم؟ اما واقعیت این است که ما همینطور زندگی میکنیم و همینطور هم تصمیم میگیریم. این یک تصویر غیرواقعی و تحریف شده است که میتواند صدمات شدیدی به ما وارد کند. بسیاری از اشخاص هیچگاه از [آسیب] قضاوت بیرحمانه و نادرست دیگران بهبود پیدا نمیکنند، بهویژه قضاوت کسانی که برای نظرات ایشان ارزش زیادی قائل بودهاند. پدر و مادر یا معلم میتوانند گاهی اوقات بیآنکه بخواهند چنین آسیبی وارد کنند. آیا تاکنون وارد سالن آینهها در یک پارک تفریحی شدهاید؟ در آنجا تصاویر مختلفی که از خودتان در آینههای متعدد میبینید، باعث خندهٔ شما میشوند. تا وقتی بهعنوان یک بازی به آن نگاه میکنیم سرگرم کننده است، اما زمانی که انعکاسی از واقعیت زندگی باشد؛ آنگاه بسیار دردناک خواهد بود.