سلام دوستان، در قسمت قبلی در خصوص تجربهام در مورد مطالعهٔ کتاب مقدس و این حس که شاید با دخالت در داستانهای کتاب مقدس بتوانم در سرنوشت اشخاص آن تأثیر بگذارم، با شما صحبت کردم. در قسمت قبل به سراغ آدم رفتم، این دفعه میخواهم به سراغ قائن و هابیل بروم؛ یعنی اگر بهطور دقیقتر بخواهم بگویم، به سراغ قائن خواهم رفت.
کِی میتوان با مداخلهکردن در داستان زندگی قائن، او را از آن سرنوشتی که بدان دچار شد، نجات داد؟ او کشاورزی میکرد و برادرش هابیل گلهدار بود. هر دو برای خدا هدیه بردند، قائن از محصول زمین خود و هابیل از گلهٔ خود، خدا هابیل و هدیهاش را میپذیرد، اما قائن و هدیهاش را رد میکند. قائن خشمگین میشود و تصمیم به قتل برادرش میگیرد و در نهایت، برادر خود هابیل را میکشد.
با خودم فکر میکردم که از کجای این داستان- که تفصیل آن در فصل چهارم از کتاب پیدایش آمده- میتوانم داخل شوم و به قائن کمک کنم که این جنایت را مرتکب نشود.
در مورد اینکه چرا خدا هدیهٔ قائن را رد کرد دیدگاههای مختلفی هست. اما من به این دیدگاهها کاری ندارم، به نظرم نکتهٔ اصلی این داستان این است که قائن اجازه داد خشماش؛ او را به طرف یک جنایت هولناک بکشاند. در داستان آمده است که خدا در خصوص نتایج هولناک این خشم به او تذکر میدهد و از وی میخواهد که خشمش را کنترل کند.
به نظرم رسید با دخالت در این داستان به نزد هابیل بروم و در خصوص برادرش به او هشدار بدهم. اما او چه چیزی به من میگفت؟ چطور میتوانستم در خصوص اتفاقی که هنوز نیفتاده، او را متقاعد کنم؟ یعنی پیشگویی میکردم؟ این به نظرم روش درستی نیست. آیا میتوانستم با قائن صحبت کنم؟ اما چگونه؟ وقتی که او به سخنان خدا توجه نمیکند و یکسره خود را تسلیم خشم کوری میکند که باعث نابودی وی میشود، به سخنان من نیز توجه نخواهد کرد.
به نظرم مشکل اصلی قائن همان گناه بود. ما خشم را در داستان میبینیم، یعنی متن کتاب مقدس از خشم قائن نسبت به هابیل با ما سخن میگوید، اما نامی از حسادت نمیشنویم. آیا ممکن است که حسادت نیز در این بین بوده باشد؟ مگر میشود که قائن در آن شرایط به برادرش حسادت نکند؟ اما آیا بهتر نبود که به سخن خدا گوش داده، نیکویی را بهجا آورده و بر گناهی که میخواست نابودش سازد روی خوش نشان ندهد؟ البته که بهتر بود، این احتمال وجود داشت که بار دیگر که محصولی از زمین خود را برای خدا هدیه می بُرد، این بار خدا هدیهٔ او را می پذیرفت و او را نیز مورد لطف قرار می داد. نه، صبر کنید که تا یادم نرفته این را نیز در آخر بگویم که خدا با سخنگفتن با قائن و تذکردادن بدو در واقع نشان داده بود که او را دوست میداشته است. خدا نمی خواست که او مرتکب آن جنایت شود؛ برای همین به او هشدار میدهد. پس خدا نسبت به قائن نیز لطف خودش را نشان داده بود. فراموش نکنیم که خدا با هابیل سخن نمیگوید اما با قائن گفتگو میکند.
چقدر در زندگیمان در شرایطی مثل آنچه که قائن دچار آن گردید، قرار گرفتهایم و مرتکب اشتباهات گاه جبرانناپذیر شدهایم؟
دفعهٔ بعد با هم به سراغ نوح خواهیم رفت.