مادربزرگم (مادرِ مادرم) را خیلی دوست دارم. او نیز مرا خیلی دوست داشت. من با تمام وجود به روش زندگی او افتخار میکنم. خیلی ساده بگویم، او با سادهزیستی خود نشان داد که شخص بزرگواری است. زمانی فکر میکردم که گرانبهاترین میراث خانوادگی ما نمونه و الگویی است که او از محبت بیقید و شرط، خالص و صمیمی خود بهجا گذاشت، اما اکنون متوجه شدهام که او چیزی بزرگتر از آن را به ما داده است: حقیقت درمورد هدف زندگی.
عشق مادربزرگم به خدا و روحالقدس، تمام وجودش را دربَر گرفته بود. او نه تنها طبق اصول مسیحیت زندگی کرد، بلکه با تمام قلب خود خدا را اولویت اول زندگیاش میدانست. نه فقط تا زمانی که زنده بود از این موضوع صحبت میکرد، بلکه نوشتههای به یادگار مانده از او اکنون الهامبخش من هستند. کتاب مقدس مادربزرگ را بررسی میکردم، مطالب بسیاری در حاشیهٔ صفحات آن نوشته و بخشهای متعددی را بهطوری خاص علامتگذاری کرده بود.
نگاهی به یکی از نوشتههای حاشیهٔ کتاب انداختم. متنی را که به خط خودش نوشته بود، نظرم را به خود جلب کرد: «من برای این متولد نشدم که کارهای بزرگ انجام بدهم. من برای این متولد نشدم که متعلق به کسی باشم. من متولد نشدم که زندگی شخص دیگری را کامل کنم. و نه حتی برای اینکه زندگی خودم را کامل کنم. من برای محبت خدا به دنیا آمدم. دلیل من این است که خدا مرا محبت کرد. وظیفهٔ زمینی من این است که از روحالقدس پُر باشم. تمام خدمات و کارهایی که در طول عمرم انجام دادم پاسخی به محبت خدا بوده است.
من به دنیا آمدم که او را پرستش کنم.
من به دنیا آمدم تا او را تکریم کنم.
من به دنیا آمدم تا عطر خوشبوی خدا باشم.»
از طریق این یادگار دوست داشتنی من هم هدف خودم را درک کردم. همانطور که هدف مادربزرگ از زندگی این بود که در محبت خدا زیست کند و او را با تمام وجودش محبت نماید، من نیز اکنون این هدف را دارم که خدا را بشناسم و او را محبت کنم. کلمات مادربزرگ و نحوهٔ زندگیکردن او، یادآور پیام عیسی در انجیل مرقس ۳۰:۱۲ است: «خداوند خدای خود را با تمامی دل و تمامی جان و با تمامی فکر و با تمامی قوت خود محبت نما.» با محبتکردن خدا، هدف من و ارادهٔ او به انجام میرسد. همانطوری که مادربزرگم صادقانه اعتقاد داشت، من نیز اعتقاد دارم که من متولد شدهام تا عطر خوشبوی خدا باشم.
جنیفر لای یانگز