قابلیت لورا در بهکاربردن ایمان خود برای تسکیندادن آلام درونی که هیچ چیز دیگری قادر به درمان آنها نبود، «پیام» و «خدمت» او برای من بود. با وجودی که همیشه خودم را مسیحی میدانستم، اما اکنون متوجه شده بودم که رفتار من هیچوقت مناسب و شایستهٔ یک مسیحی نبود؛ تا اینکه با لورا ملاقات کردم. روحالقدس در تمام ایامی که با هم بودیم همراه ما بود و من برای اولین بار حضور او را احساس میکردم. در این زمان بود که از لورا خواستم به من کمک کند تا رابطهام را با مسیح تجدید کنم. او با اشکهایی از سر خوشحالی و سُرور، دستهای مرا گرفت و با یکدیگر دعا کردیم تا خداوند وارد زندگیام شود و مرا به انسانی تازه تبدیل کند. حالا من یک معلم داشتم که میتوانست به من کمک کند تا محبت خدا را در زندگیام درک کنم. با کمک او ایمان من به خدا دوباره زنده شد و قول دادم که از آن پس در طریق ایمان قدم بردارم. در آن لحظات، من یک مسیحیِ «تولدِ تازهِ یافته» بودم.
از آن زمان نزدیک به دو سال گذشته است. در مدت یازده روزی که در مرکز رفتار درمانی بیمارستان بودم، بهصورت داوطلب وارد مرکز بازپروری معتادین به الکل و مواد مخدر شدم و یک برنامهٔ بیستوهشت روزه را گذراندم. پس از آن به مدت هشتماه در مرکز آموزش زندگی متعادل برای زنان بهسر بردم و توانستم روش یک زندگی درست و متعادل را یاد بگیرم.
امروز، من همچنان در برنامهٔ «دوازده قدم زندگی و کار» فعالیت میکنم. این برنامه شامل ملاقات و حمایت از کسانی است که گرفتار مواد مخدر و الکل هستند. همچنین بر طبق اصول روحانیای مانند صداقت، ایمان، امید، محبت و شهامت زندگی خود را ادامه میدهم. از دید من، زندگی موفق مستلزم حفظکردن ارتباط نزدیک با خدا از طریق دعا، تعمق و انجام ارادهٔ او در زندگی است که هم باعث خشنودی خدا و هم بقای سلامتی است. البته کماکان با دوست پسر خودم در ارتباط هستم، اما رابطهٔ ما نیز بهکلی متحول شده است. در حقیقت باید بگویم که خدا رابطهٔ ما را دگرگون کرده است. دوست پسر من نیز مسیح خداوند را در زندگی خود پذیرفته است. ما با یکدیگر در جلسات کلیسا شرکت میکنیم، با هم دعا میکنیم و به واقع رابطهای عالی داریم؛ چون هر دو فرای هر چیز دیگری خدا را خدمت میکنیم.
چند هفته قبل به همراه لورا که حالا بهترین دوست من است، در یک جلسهٔ کلیسایی بودم. یکی اعضای آن کلیسا وقتی متوجه شد ما با یکدیگر حرف میزنیم و میخندیم، به سمت ما آمد و گفت: «بهنظر میرسد که دوستان خیلی خوبی هستید، چطور با هم آشنا شدید؟» من و لورا نگاهی به هم انداختیم، هیچکدام نمیدانستیم که دقیقاً چه جوابی باید بدهیم. منظورم این است که اگر میگفتیم در بخش رواندرمانی یک بیمارستان آشنا شدیم، چه فکری میکرد؟ گذشته از این شرمآور بود که بگوییم ما را به چه دلایلی به آنجا برده بودند. ما هنوز در مرحلهٔ شفا و بهبودی بودیم.
آن بیمارستان نقطهٔ شروع یک تحول عمیق در هر دو نفر ما بود. در آنجا بود که یکدیگر را شناختیم و به هم کمک کردیم تا بسیاری از جراحات درونی خود را التیام ببخشیم و اکنون احترام عمیقی برای یکدیگر قائل بودیم.
ما قصد نداشتیم تجربهٔ باشکوه خود و شناخت جدیدی را که از خدا و هدف او بهدست آورده بودیم انکار کنیم، به همین خاطر لحظاتی سکوت کردیم و بعد من و لورا یکصدا پاسخ دادیم: «خداوند ما را با هم آشنا کرد.» سپس در حالی که به روی یکدیگر لبخند میزدیم از او دور شدیم.
هر دو میدانستیم که این عین حقیقت بود. خدا ما را در کنار یکدیگر قرار داده بود. گاهی اوقات خدا برای هدایتکردن، حمایتکردن و انتقال پیام محبت خود از فرشتگان استفاده میکند و در بعضی مواقع، این فرشتگان انسانها هستند. کسی مثل لورا که با اجتناب از خودکشی به من اعتبار و حیثیت دوباره بخشید و باعث شد نجات پیدا کنم. ما به خوبی قدر یکدیگر را میدانیم. دو دوست که میدانند محبت عظیم خدا یک بار دیگر شامل حال آنان شده است. هر کدام از ما این محبت و ایمان را در دستهای یک فرشتهٔ زخمی پیدا کردیم.
جنتا تیلا مورای – ۱۸ ساله
Genta Tyla Murray