در تجربۀ «تولد تازه» عملاً چه اتفاقی میافتد؟
برای آنکه درک کنیم به هنگام «تولد تازه» عملاً چه اتفاقی میافتد، بجاست که از چند تشبیه استفاده کنیم. اما نخست باید بدانیم که در «تولد تازه»، تغییری ریشهای در «جایگاه» انسان و در رابطهاش با خدا و جهان صورت میگیرد.
برای نخستین تشبیه میتوانیم از موضوع «اخذ تابعیت شخص در یک کشور» استفاده کنیم. همۀ ما تابع یک کشور و شهروند آن هستیم. اما گاهی، بنا به مقتضیات، تصمیم میگیریم به کشور دیگری مهاجرت کنیم. طبق قوانین کشور جدید، بعد از سپری شدن مدتی معین، تابعیت آن را دریافت میکنیم. به ما شناسنامه و گذرنامۀ جدیدی داده میشود. ما قانوناً تحت حمایت این کشور جدید قرار میگیریم. به هر جای دنیا که سفر کنیم، کافی است گذرنامۀ جدیدمان را ارائه دهیم تا از همۀ مزایای قانونی آن مملکت بهرهمند شویم. برای مثال، اگر تا به حال ایرانی بودهایم، اکنون با گذرنامۀ بریتانیایی سفر میکنیم. چه در بریتانیا و چه در خارج از آن، دولت این کشور حامی و پشتیبان ماست. اما یک نکتۀ بسیار مهم و ظریف: با اینکه ما اکنون قانوناً بریتانیایی هستیم، به آن معنا نیست که ما زبان انگلیسی را مانند شخصی که در بریتانیا به دنیا آمده، میدانیم؛ یا اینکه فرهنگ و آداب و رسوم این مملکت را میدانیم و مطابق آن زندگی میکنیم. یادگیری زبان، و نیز آداب و رسوم این مملکت جدید بستگی به تلاش و کوشش خودمان دارد. در «تولد تازه» نیز همین امر صادق است. ما «تغییر تابعیت» میدهیم. تا دیروز تابع مملکت «نفس و تاریکی» بودهایم و از حالا به بعد، تابع مملکت «مسیح و نور» میشویم. خداوندگارِ ما، عیسای مسیح فرمود: «آمین، آمین، به شما میگویم، هر که کلام مرا به گوش گیرد و به فرستندۀ من ایمان آوَرَد، حیات جاویدان دارد و به داوری نمیآید، بلکه از مرگ به حیات منتقل شده است» (یوحنا ۵:۲۴). پولس رسول نیز میفرماید: «زیرا ما را از قدرت تاریکی رهانیده و به پادشاهی پسر عزیزش منتقل ساخته است» (کولسیان ۱:۱۳). «تولد تازه» یعنی «تغییر تابعیت»! ما گذرنامۀ مملکت جدیدی را دریافت میکنیم. یعنی «جایگاه» یا موقعیت ما در عالم روحانی، تغییری ریشهای و بنیادین میکند. اما این تازه آغاز راه است. در ادامۀ راه ما نیز باید سهمی برعهده بگیریم. باید مقررات این مملکت جدید را، این مملکت «نور» را فرابگیریم و مطابق آن زندگی کنیم. در غیر این صورت، دچار مشکل میشویم.
تشبیه دیگر، موضوع تولد نوزاد است. طفل از لحظهای که چشم به این جهان میگشاید، یک «انسان» به شمار میآید، یک انسان به تمام معنا. اما این انسان کوچک، «نوزاد» است. گرچه وارد این دنیا شده، اما نیاز به مراقبت شدید دارد. نیاز به تغذیه دارد و باید «رشد» کند. در ابتدای رشد، او نیازمند مراقبت والدین است. اما بعد از چند سال، به تدریج باید مراحل زندگی را بیاموزد. برای مثال برای غذا خوردن باید خودش از قاشق و چنگال استفاده کند. قابل تصور نیست که یک کودک پنج ساله را والدینش خوراک دهند و قاشق در دهان او بگذارند، یا اینکه هنوز خودش نتواند لباس بر تن کند. اگر در پنج سالگی قادر به این کارها نباشد، او را «کند ذهن» خواهند خواند. ما نوزاد را یک «انسان» تمامعیار میشماریم، انسانی که نیاز به رشد دارد و وقتی رشد کرد، بسیاری از امور را باید خودش انجام دهد. سهم او رفته رفته بیشتر میشود و سهم والدین کمتر. سهم والدین به تدریج به راهنماییهای سطوح عالیتر و معنویتر محدود میشود. «تولد تازۀ» ما در خانوادۀ الهی نیز چنین است. ما به هنگام دریافت تولد تازه، تماماً و کاملاً «فرزند خدا» میشویم و در خانوادۀ خدا «تولد» مییابیم. اما این تازه آغاز راه است. باید «رشد» کنیم یا به بیانی دیگر، باید مراحل «تقدس» را طی کنیم.
تشبیه دیگری که میتوانیم ارائه دهیم، حکایت مردی نیکوکار است که به محلۀ فقیرنشین شهر میرود تا از نیازمندان دستگیری کند. در آنجا به تعدادی کودک بیسرپرست بر میخورد. دلش بر آنان میسوزد. نزد آنان میرود و پیشنهاد میکند که به خانۀ او بروند و فرزند خواندۀ او شوند. تنها شرطی که عنوان میکند، این است که در خانۀ جدید مقررات را رعایت کنند و به شایستگی مقام جدیدشان، بهعنوان فرزند خواندۀ او رفتار کنند.
اما اکثر آن اطفال بیسرپرست به پیشنهاد آن مرد نیکوکار خندیدند و با ناباوری با آن برخورد کردند. عدهای هم مایل نبودند آزادی خود را از دست بدهند و تحت قوانین آن مرد زندگی کنند. از میان آنان، فقط یک نفر قبول کرد قدم به این آیندۀ نو و نامعلوم بگذارد. دیگران او را مسخره کردند. اما آن یک کودک، گفتۀ مرد نیکوکار را باور کرد و حاضر شد آن را بپذیرد.
آن کودک همان شب به خانه مرد نیکوکار میرود. خانوادۀ مرد با محبت و شادی از او استقبال میکنند. مادر خانواده بلافاصله آن بچه را که سالها بود استحمام نکرده بود، به حمام میفرستد، موهایش را اصلاح میکند و لباسی پاک و شایسته به او میدهد. صبح روز بعد، مرد نیک به همراه آن طفل به اداره ثبت احوال میرود و رسماً تشریفات فرزندخواندگی و اخذ شناسنامه او را آغاز میکند. آن کودک بیسرپرست اینک عضو خانوادهای متشخص شده است. او قانوناً وارث آن مرد ثروتمند نیز شده است.
اما این تازه آغاز کار است. او گرچه رسماً فرزند آن خانواده شده و شناسنامهای جدید دریافت کرده، اما هنوز راهی طولانی در پیش دارد تا اصول اخلاقی و رفتاری آن خانواده را بیاموزد. او باید گام به گام مدارج آموزش را بپیماید تا به فرزندی کامل و بالغ و مفید برای خانواده تبدیل گردد. اما پدر و مادر جدیدش او را بهخاطر عدم آگاهی از این اصول، و اشتباهاتی که بهخاطر عادات گذشتهاش قطعاً مرتکب خواهد شد از خانه و خانواده بیرون نخواهند کرد. آنها با شکیبایی ضعفهای او را تحمل خواهند کرد تا او به کمال برسد. اگر آن فرزند خودش خانه را ترک نکند، پدر مهربان هیچگاه او را بیرون نخواهد کرد.
انسان گناهکار نیز در حکم کودکی بیسرپرست است. باید وعدۀ «پدر آسمانی» نیکوکار را باور کند، به خانۀ او برود و فرزند خواندۀ او بشود. در این خانوادۀ جدید، او «هویتی نو» دریافت خواهد کرد، همان «تولد تازه» را. اینک وظیفۀ او این است که اصول رفتار در این خانواده را بیاموزد و مطابق آن زندگی کند.
برای شما؛ تولد تازه چه مفهومی دارد؟ آیا وعده پدر آسمانی را باور کردهاید؟
به نظر شما خداوند از دادن «هویتی نو» به ما چه هدف و منظوری دارد؟ در قسمت بعدی این مقاله، به موضوع «هدف از تولد تازه» خواهیم پرداخت.