چرا اخلاقیات مبتنی بر رحمت و بخشش در تفکر انسان آن روزگاران منافات داشته؟مخاطبین عهدعتیق چه کسانی بودند؟برای دانستن جواب، قسمت پیشین را مطالعه کنید.
مسئلهٔ دیگری که غالباً مطرح میشود، این است که چرا خدا به بنی اسرائیل حکم کرد که بعضی از ملتها را قتل عام کنند، گاه حتی کودکان و حیوانات را. مهم است از یاد نبریم که این امر جز در چند مورد استثنایی رخ نداد. اما به هر حال، چرا خدا چنین حکمی داد؟
در پاسخ، باید به چند نکته توجه داشت. خدا در همهٔ دورهها ملتهای شریر را مجازات کرده است. نخستین نمونهٔ آن، ویرانی شهرهای سدوم و عموره میباشد (پیدایش ۱۹). در فصل پانزدهم پیدایش، خدا با ابرام (ابراهیم) عهد میبندد که سرزمین کنعان را به نسل او ارزانی دارد، اما اعقاب او میبایست چهارصد سال در مصر به سر ببرند. از آیهٔ ۱۶ چنین بر میآید که ایشان وقتی به سرزمین کنعان باز میگردند تا آن را به تصرف در آورند، باید ملتهای ساکن در آن را از میان ببرند؛ زیرا تا قبل از آن گناه ایشان هنوز به کمال نرسیده بوده است. لذا زمانی که بنیاسرائیل بعد از اسارت مصر به کنعان باز میگردد، گناه این ملتها به حد کمال خود رسیده بوده و ایشان میبایست از میان میرفتند، همانگونه که شهرهای سدوم و عموره از میان رفته بودند. فراموش نکنیم که در این دو شهر، همهٔ موجودات به هلاکت رسیدند، چه بزرگسال و چه خردسال، حتی حیوانات. اگر در مورد این دو شهر، خدا مستقیماً از آسمان آتش و گوگرد بارانید و آنها را از میان برد، در مورد ملتهای کنعانی در زمان بازگشت بنی اسرائیل به آنجا، میبایست به دست این قوم ایشان را از میان میبُرد. اگر ما از این حکم خدا به بنی اسرائیل ایراد بگیریم، باید از کار او در خصوص سدوم و عموره نیز ایراد بگیریم. ولی معمولاً چنین نمیکنیم، بلکه آن شهرها را سزاوار نابودی میدانیم!
اما مشکلترین بخش، کشتار نوزادان است. نوزادان به چه دلیل میبایست از میان میرفتند؟ این تصور که میشد نوزادان را زنده نگاه داشت، برای مردم روزگار ما بسیار آسان است، چرا که فکر میکنیم ایشان را میتوان در شیرخوارگاهها یا یتیمخانهها نگهداری کرد. اما آیا در آن روزگار چنین امکاناتی وجود داشت؟ یا شاید انتظار داریم که بنی اسرائیل این نوزادان را به فرزندی میپذیرفتند؟
ملتهای ساکن کنعان بسیار شریر و فاسد بودند. ایشان نه تنها بت میپرستیدند، بلکه بخش مهمی از مراسم مذهبی ایشان، زناکاری و همجنسبازی بود. عمل فجیع قربانیکردن کودکان برای خدایان به منظور جلب خرسندی آنها نیز جزئی مهم در عباداتشان بود. خدا فرصت کافی برای توبه به ایشان داده بود، اما ایشان از کارهای قبیح خود دست نکشیدند. لذا میبایست به مجازات میرسیدند و بالکل ریشهکن میشدند. قوم اسرائیل نمیبایست در وسوسهٔ دائمی برای بتپرستی و شرکت در رسوم زناکارانهٔ ایشان قرار میگرفت. حتی فرزندان ایشان نیز ممکن بود بعدها با خاطرهای که از والدین خود داشتند، باز به این رسوم باز میگشتند.
اما قابل توجه است که چنین قتلعامهایی همیشه صورت نمیگرفت؛ یا حتی بهندرت انجام میشد. به هر صورت، بنی اسرائیل این اقوام را بالکل از میان نبردند و تعداد زیادی از ایشان در میان قبایل بنی اسرائیل باقی ماندند و بعدها ایشان را به بتپرستی و زناکاری کشاندند. همچنین، نباید از یاد برد که خدا همواره در طول تاریخ، ملتهای شریر را به طریقهای گوناگون از میان برده است. خدا فقط خدای محبت نیست، بلکه خدای عدالت و انصاف نیز هست و گناه را تحمل نمیکند.
نتیجه
به این ترتیب، مشاهده میکنیم که خدا تغییری نکرده است. او همواره خدایی رحیم بوده، اما در ضمن عادل نیز بوده و به همین جهت افراد یا ملتهای گناهکار را مجازات میکرده است. اگر هم در عهدعتیق شاهد رویدادهایی هستیم که با روح عهدجدید مغایرت دارد، باید به نکات اساسی که ذکر شد، توجه کرد.
جای تأسف بسیار است که گاه در موعظهها میان رحمت خدا و عدالت و غضب او تعادل برقرار نمیشود. جای تأسف است که برخی از واعظان غربی شعارگونه بر محبت خدا تأکید میکنند، شاید به این دلیل که میخواهند انجیل را «ساده» کنند و پیام آن را قابل قبول و جذاب بسازند. اما واقعیت غیر از این است. بر اساس محتوای کل کتابمقدس، خدا در سراسر کتابمقدس، هم مهربان است و هم در عین حال عادل. او نسبت به نیکوکاران رحیم است و نسبت به خودخواهان و منکران حقیقت و شرارت پیشگان بسیار سختگیر. کافی است نگاهی به رومیان ۲:۵-۱۱ بیندازید.
اگر تمام نکاتی را که در این مقاله ذکر شد، کنار هم قرار دهیم و با چنین نگرشی عهدعتیق و عهدجدید را با هم مقایسه کنیم، قطعاً به این نتیجه خواهیم رسید که خدا تغییری نکرده و ارادهٔ او چه در عهدعتیق و چه در عهدجدید یکسان است.