وقتی انسان از خدا نااطاعتی کرد و از درختی که خداوند به او گفته بود نباید از آن بخورد، خورد، دچار مرگ روحانی شد (فصل سوم کتاب پیدایش). در چنین وضعیتی، او مثل یک تبعیدی بر زمین بود. اما درست پیش از اخراج او از باغ عدن، خدا در خصوص انسان میگوید: «مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا ابد زنده بماند. پس یهوه خدا آدم را از باغ عدن بیرون راند…» ( پیدایش ۳: ۲۲ و ۲۳).
چرا خدا نمیخواست که انسان حیات جاودان بیابد؟ مگر این چیز بدی بود که خدا با آن مخالفت داشت؟ چون انسان دچار مرگ روحانی شده بود، پس برخورداری او از حیات جاودانی، پیش از تولد تازهاش، فقط به معنای ابدیشدن شرارتهای او بود. برای همین خدا او را از باغ بیرون راند تا مسیر او در طول تاریخ برای رسیدن به حیات جاودانی از طریق عیسی مسیح، مهیا شود.
حالا با این دیدگاه که انسان دچار مرگ روحانی و شرارتهای ناشی از آن گردیده است، به سراغ داستان برج بابل میرویم.
در فصل یازده از کتاب پیدایش میخوانیم زمانی که انسانها دارای یک زبان بودند، تصمیم میگیرند شهری بسازند و در آن شهر، برجی بسیار بلند برپا کنند؛ چنانکه سر به آسمان بساید. اما خدا مانع از کار ایشان میشود، خدا تصمیم میگیرد که زبان ایشان را آشفته کند. پس وقتی آنها دارای زبانهای مختلف میشوند (این معنای آشفتگی است)، به دلیل نشناختن زبان یکدیگر، از ساختن آن شهر و برج باز میمانند.
اما جانِ این حکایت چیست؟ چرا خدا تصمیم به این کار میگیرد؟ مگر چه اشکالی داشت که انسان چنین شهر و برجی را بنا کند؟
پاسخ به این پرسشها، مثل همان ماجرای باغ عدن و خوردن از درخت حیات است. اینجا نیز چون انسان دچار مرگ روحانی بود و به واسطهٔ آن در شرارت ذاتی خود بهسر میبرد، مصلحت خدا بدین رضایت نداد که او با این شرارتها متحد و یکپارچه شود. لذا او را در تمثیل آشفتگی و اغتشاش در زبان پراکنده ساخت تا نتواند درحالیکه به لحاظ روحانی در وضعیت وخیم گناه است، حول یک محور متحد شود.
جالب است بدانیم که کلمهٔ بابِل، با واژهٔ عبری به معنای آشفته شباهت آوایی دارد. یعنی این واژه نشاندهندهٔ وضعیتی است که انسان بهخاطر گناه، به آن دچار گشته بود.
حالا که اینها را گفتیم، بگذارید این را نیز بیفزاییم که در روز پنتیکاست که روز نزول روحالقدس به فراوانی بر جمع ایمانداران بود (اعمال رسولان، فصل دوم)، این آشفتگی زبانها که در ماجرای برج بابل روی داد، تبدیل به وحدت زبانها شد. چنانکه در آن روز مردمی که از گوشه و کنار جهان به اورشلیم آمده بودند، زبانی که به آن تکلم میکردند را از دهان شاگردان مسیح شنیدند. این به آن معناست که بهواسطٔ عمل عیسی بر صلیب و با برطرفشدن وضعیت گناهآلود و شرارت بهوجود آمده توسط گناه، دیگر زمان آن فرا رسیده بود که همه یکدل شده، در خداوند متحد گردند.