کتاب اِسْتِر گزارشی حاشیهدار دربارهٔ تجربهٔ یهودیت در دورهٔ پارسها ارائه میدهد. برخلاف خاطرات نحمیا با آن حالت تاریخی و تمرکزشان بر شهر مقدس اورشلیم، این داستان زیبا در مورد پراکندگان یهودی، در قلب شهر شوش، پایتخت امپراتوری پارس رخ میدهد، داستانی که در آن نیروهای ژئوپولیتیک با کشمکشهای هرروزهٔ نژادی و جنسی تقاطع مییابند و ماجرایی بسیار طعنهآمیز و سرگرمکننده را پدید میآورند.
استر که نام پارسی این دوشیزه بود، کودکی یتیم بود که در خانوادهٔ پسرعمویش، به فرزندی پذیرفته شده بود. او از هر لحاظ در محرومیت قرار داشت، کودکی فاقد والد، زنی در دنیای مردها و یک یهودی در سرزمینی بیگانه که نسلکشی در آن تهدیدی جدی به شمار میآمد، این نکتهٔ اصلی ماجرا است.
داستان رسیدن استر به مقام ملکهٔ دربار، در زمرهٔ داستانهای کهن و درباری مشرقزمین است، که بسته به نقطهنظر هر کس، میتواند یا مسحورکننده باشد یا هراسانگیز. از یک نقطهنظر، استر به دلیل زیبایی فوقالعادهاش، مورد توجه قرار گرفت، یعنی یک «ملکهٔ زیبای» یهودی که به خیرهکنندهترین جایگاه در دربار دست یافت. از نقطهنظر دیگر، او مُهرهای فرمانبردار در دنیایی بود که دختران جوان راه دیگری جز سرنهادن به خواستههای جنسی و سیاسی مردانی با قدرت مطلق نداشتند.
هر نقطهنظری را که ترجیح دهیم، مشخص خواهد شد که آنچه استر از آن برخوردار بود، فراتر از جذابیت صرفاً جنسی برای پادشاه پارس بود. ما از زیرکی و شهامت او، و نیز از نکتهسنجی و ابتکار عملش، خواهیم آموخت که چگونه این دختر که هویت یهودی خود را پنهان نگاه داشته بود، تبدیل به نجاتدهندهٔ قوم خود خواهد شد، چیزی که دور از ذهن بهنظر میرسید.