خشایارشای به مریدانی وفادار نیاز داشت. این فرمانروای مطلق اما نالایق، بهدنبال توطئهٔ ناموفق برای قتلش، هامان خبیث را به بالاترین مقام در دربار خود منصوب کرد، انتصابی احمقانه. هامان از تبار هَمِداتای اجاجی بود، از اعقاب عمالیقیها که اَبَردشمن دیرینهٔ قوم اسرائیل بودند. صحنه برای تنشهای زشت نژادپرستانه آراسته شده بود، تنشهایی که در اثر رنجشهای شخصی و حسادت شعلهور گردید.
وقتی مُردِخای، احتمالاً بنا بر دلایل مذهبی یا شاید هم تنها به دلیل شأن و منزلت شخصی خود، از خمشدن به نشانهٔ اطاعت در برابر هامان، این همکار درباری که بهتازگی ارتقاء مقام یافته بود، امتناع ورزید، بوی خون به مشام این مرد غضبناک رسید. او این فرصت را مغتنم شمرد تا این اقلیت یهودی را از صفحهٔ روزگار محو سازد.
آنچه در پی میآید، تروریسم کنترلنشده و تحت حمایت دولت بود. خشایارشا امکانات مالی را فراهم ساخت و انگشتری حاوی مُهر و امضای خود را در اختیار هامان قرار داد، کاری که بهمثابهٔ تفویض اختیارات کامل به نمایندهٔ آدمکش او بود. منشیها، ساتراپها و والیان هر یک در پیروی از بوروکراسی کورکورانهٔ سِمَتِ خود، دستبهکار اجرای دستور هولناکی شدند که میرفت تا همهٔ یهودیان را قتل عام کند، «از پیر و جوان و زن و کودک، جملگی در یک روز». این روایت، حتی بهعنوان داستانی مبالغهآمیز مذهبی، میتواند لرزه بر اندام هر خوانندهای بیفکند.
کدامیک بدتر است: تفویض مسئولیت از روی بیتوجهی و سوءاستفادهٔ کینهتوزانه از قدرت، یا رعایت و اجرای کورکورانهٔ شرارت در میان مقامات حکومتی در سطوح مختلف؟