این بخش حس و حال نمایش تلویزیونی را دارد. روایت لوقا شفاف و لحظهبهلحظه است. فستوس که به ستوه آمده، از جا برخاسته، پولس را متهم به دیوانگی میکند، اما پولس آرام ماند. آگریپاس با پوزخندی از پولس میپرسد که آیا میخواهد او را مسیحی کند؟ پولس تأیید میکند و بعد، دایرهٔ مخاطبانش را گسترش میدهد و میگوید که دعا میکند همه پیرو عیسی شوند. سپس، حاضران به گفتگوی خصوصی میپردازند. این داستانی پرهیجان و عالی است. در نهایت، جملهٔ تلخ و شیرین آگریپاس در هنگام ترک مجلس -به همراه فستوس- که گفت: «اگر این مرد از قیصر دادخواهی نکرده بود، میشد او را هماکنون آزاد کرد.» دریغا!
روبهروشدن با اتهام دیوانگی آنقدرها هم چیز بدی برای یک مسیحی نیست! حداقل نشاندهندهٔ شور و اشتیاق فرد است و خیلی بهتر از آن است که او را متهم به بیخاصیتی و ملالانگیزی کنند. الگوی جذاب و شگفتانگیزی از غیرمتعارفبودن، در بسیاری از مقدسین وجود دارد. یاد بسیاری از بهاصطلاح «جاهلانِ مقدس» که الهامبخش من بودهاند، لبخند بر لبم میآورد. تاریخ پر است از چنین مردان و زنانی. از پدران صحرا گرفته تا فرانسیس آسیزی و کشیشی که مسئول کلیسای دانشگاهمان بود. پولس نیز در مورد جهالت برای مسیح (۱قرنتیان ۴:۱۰) و جاهلانهبودن پیام انجیل برای مردمان دنیوی، چیزهایی در نامههایش نوشته است.
مطمئناً آن چیزی که در داوری نهایی اهمیت دارد، کیفیت تواناییهای عقلانی ما بهعنوان ایمانداران نخواهد بود، بلکه ظرفیت ما برای انجام کاری است که بهاصطلاح «دلقکانِ مقدس» انجام میدهند: یعنی خندیدن و گریستن.