نان روزانه

در نهایت، گرسنگی بر یعقوب غلبه کرد. او تصمیم گرفته بود تا به‌جای آنکه بنیامین را به خطر بیندازد، شمعون را در زندان مصر رها کرده، بدون او به زندگی ادامه دهد، اما اکنون چالشی پیش روست: بنیامین یا یعقوب؟ و یعقوب به‌ناچار، خود را برمی‌گزیند. این بار، یهودا است که با یعقوب چانه می‌زند نه رئوبین، اما نوعی ریاکاری در مورد این چانه‌زنی وجود دارد. رئوبین پیش‌تر، جان فرزندانش را به‌عنوان ضمانت بازگشت قطعی بنیامین پیشکش کرده بود، ولی یهودا فقط از پدرش خواست که به او اعتماد کند و آن‌قدر بیهوده سروصدا به پا نکند. به‌نظر می‌رسد یهودا کسی است که کار را به انجام می‌رساند. فروختن یوسف به بردگی به‌جای رها‌کردن و مرگ او در گودال، پیشنهاد او بود. درحالی‌که رئوبین تلاش داشت تا یوسف را بدون اطلاع برادرانش نجات دهد.
یعقوب با تمام بدعنقی تسلیم شد و به آنها گفت که بِنیامین و برادر دیگرشان را -که حتی مهم نبود اسمش را بر زبان بیاورد- بازگردانند.

به‌نظر می‌رسد یعقوب همیشه به فرزندان لیه، به یک دید نگاه می‌کرد. آنها شاید برای خود خانواده تشکیل داده بودند، اما برای یعقوب فقط پسرانی بودند که به‌راحتی می‌توانست از جانشان بگذرد و تنها وظیفه‌شان، این بود که برای او کار کرده، مواظب فرزندان راحیل، یعنی یوسف و بنیامین باشند. تاریخ قوم اسرائیل نشان می‌دهد که خدا چنین نگرشی نسبت به آنها نداشت: خدا دوازده قبیله را برگزید، و عیسی نیز دوازده شاگرد را برگزید تا در بازسازی پادشاهی محبت به او کمک کنند.

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.