آخرین باری که برادران یوسف با او غذا خوردند، داستان بسیار متفاوت بود. آنها در خانهای در مصر با ملازمان متعدد نبودند، بلکه در دشتهای دوتان، تنها بودند. یوسف در آن زمان در کنار ایشان ننشسته بود، چرا که او را بدون حتی قطرهای آب، درون گودالی انداخته بودند (پیدایش ۳۷:۱۶-۲۵). حال، آنها در حال نوش جان کردن غذاهایی بودند که او برایشان تدارک دیده بود. در آن زمان، موضوع صحبت این بود که چگونه از شر او راحت شوند. کتابمقدس چیزی در مورد موضوع صحبت آنها در اینجا به ما نمیگوید، اما میدانیم که در حال لذتبردن و خوشگذراندن بودند. مهماننوازی سخاوتمندانۀ یوسف، بیقراری و عذاب وجدانی را که تا اینجای ماجرا گریبانگیرشان شده بود، کاهش داد.
غذا خوردن، فرصتی است برای جشنگرفتن نیکویی خدا در خلقت و علیالخصوص، برکت روابط انسانی. با اینحال، این کار میتواند سایههای گناه و تراژدیهای انسانی را نیز آشکار کند. آیا در هفتهای که پیش رو دارید، با کسانی غذا خواهید خورد که مثل یوسف رازی در دل داشته باشند که قدرت تغییر همهچیز را داشته باشد، اما بهخاطر مصلحتهایی، حاضر نباشند آن را اعلام کنند؟ آیا کسانی آنجا خواهند بود که مثل برادران یوسف، سعی کنند احساس گناه و شرم خود را با خوشگذرانی مفرط سرکوب کنند؟ آیا حتی کسانی مانند برادران یوسف -در دوتان- آنجا خواهند بود که نسبت به رنجی که به دیگران میدهند، بیتوجه و بیپروا باشند و آرزو کنند که ایکاش آنها در زندگیشان نبودند؟ و آیا ما جزو هیچیک از این افراد هستیم؟