این قسمت از داستان ملاقات یوسف و برادرانش در مصر، کمی طولانی بهنظر میرسد. روایت عهدعتیق میتواند ژرفترین وقایع را در چند جملۀ مختصر به تصویر بکشد، اما در اینجا ما جزئیات بسیار زیادی را در مورد آنچه واقع شد، میبینیم.
این داستان کمی طولانیتر روایت شده، چون یوسف عجله نداشت. او در همان دم که آنها را دید، میدانست کِه هستند -و با او چه کرده بودند. او همچنین میدانست که چقدر دلتنگ و مشتاق دیدن برادرش بنیامین، پدرش یعقوب و تمام خانوادهاش است. اما این مسئلهای نیست که بهراحتی حلوفصل شود.
یوسف عجلهای نداشت، زیرا آشتیکردن به زمان زیادی نیاز دارد. هر زمان که چنین چیزی اتفاق بیفتد، نوعی معجزه اتفاق افتاده است، رویدادی از فیض. همچنین، سفری دراز و مشکل نیز است؛ یعنی عمل آهستۀ شفا و بازیابی اعتماد. همیشه این ترس وجود دارد که همهچیز از ابتدا شروع شود: اینکه بهمحض مساعدشدن شرایط، آنان که صدمه زدند، دوباره صدمه بزنند و آنان که سوءاستفاده کردند، دوباره سوءاستفاده کنند. بنابراین، یوسف آنان را در بوتۀ آزمایش گذاشت. یک بار دیگر، جوانترین پسر یعقوب که محبوب او بود زیر چتر محافظتی پدرش قرار ندارد. دیگر برادران او میتوانند بهراحتی و بدون دردسر به زندگی خود بازگردند، به شرطی که بنیامین را نزد یوسف بگذارند، او را به دست فراموشی سپرده، و دروغی برای یعقوب سر هم کنند.
آشتیکردن زمان میطلبد. در نتیجه، آنان که برای خدمت آشتی خوانده شدهاند، باید با دعا و مهربانی، مایل به صبرکردن برای آشکارشدن مسیر سفر و به انجامرسیدن معجزه باشند.