نان روزانه

این سرود عظیم دربارۀ مسیح به‌عنوان کسی که در او همه چیز قوام دارد، قلب پنهان و مرکز هستی که در او همه چیز آغاز می‌شود و همه چیز برای او ساخته شده است، در نظر ما تناقضی غافلگیرکننده جلوه می‌کند؛ زیرا آن را به فاصلۀ اندکی پس از عید میلاد می‌خوانیم. هنوز می‌توانیم با چشم ذهن‌مان بچۀ کوچکی را در آخور ببینیم که انگشتان ظریفش را بازمی‌کند و می‌بندد و برای آرامش یافتن به سینۀ مادرش پناه می‌برد. لیکن، او همان کسی است که «پیش از همه چیز وجود داشته» و «همه چیز در او قوام دارد». منطق، تفکیک این مصادیق را می‌طلبد، اما دل بهتر می‌‌داند و روح آنها را – همان‌گونه که همه چیز قوام یافته است − با هم جمع می‌کند.
اما مسیح به دنیایی می‌آید که به نظر می‌رسد تقریباً هیچ چیز آن دوام و قوام نمی‌یابد و شاعر نیز این را می‌داند که: «اشیا از هم می‌پاشند، کانون را یارای نگهداری نیست». ماتم پیامبرانۀ ویلیام باتلر ییتس در کتاب شعر «بازآمدن» گویاتر از هر چیز به‌نظر می‌رسد و به همین دلیل است که ظهور مسیح در جهان تا این حد حیاتی است. از این‌رو، این آیات همچنین اعلام می‌کنند که ما زمانی «بیگانه با خدا، و در افکار خویش دشمن او» بودیم. و به همین خاطر، مسیح به‌عنوان آشتی‌دهنده می‌آید. هستی در او قوام یافته است؛ اکنون او ما را، یعنی گم‌گشته‌های بیگانۀ خلقت نیکویش را، فرامی‌خواند تا در او کانونِ قوام را بیابیم، محبتی را که می‌تواند آشتی دهد.

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.