پولس نیز مثل عیسی بهسوی اورشلیم عزیمت کرد. دلیل او برای این سفر، رساندن کمک به جامعهای تنگدست بود؛ از همینرو، همسفرانی باید همراهیاش میکردند (ن.ک. رومیان ۱۵:۲۵-۲۶). پول زیاد، نیازمند محافظت بود. اما این سفر، لوقا را به یاد مصائب مسیح میانداخت. کسی برای پولس در شهر «قاتلِ پیامبران و سنگسارکنندۀ رسولانی که نزدش فرستاده میشوند»، فرش قرمز پهن نمیکرد (متی ۲۳:۳۷).
ما گاهی در مورد رفتار مسیحگونه، با بیتوجهی سخن میگوییم و غافلیم که چه بهای سنگینی ممکن است دربَر داشته باشد. به همین ترتیب، گاهی ممکن است از هر نشانۀ انزوای اجتماعی – حتی اگر مسبب آن خود فرد باشد – بهعنوان آزار و جفایی حقیقی، تجلیل کنیم.
پولس میبایست طی سفر آهستهاش به شهری که هرگز او را کاملاً درک نکرد، مسیر احساسی مشکلی را نیز طی کند. سخاوتمندی تنها محرک سفر پولس به اورشلیم نبود، بلکه او آرزو داشت تا به رسمیت نیز شناخته شود.
امروزه این ترکیب پیچیده از انگیزههای متنوع ممکن است برای ما سؤالبرانگیز باشد. ما تا کجا میتوانیم روی کسانی که با ما زندگی و کار میکنند، حساب کنیم؟ ما هر چند وقت یک بار، درستی و راستی خواندگیمان را قربانی پذیرش اجتماعی میکنیم؟ ما چقدر تمایل داریم تا در تنهایی در حضور خدا بایستیم؟ ایمان ما چقدر سرسخت است؟ چقدر به خدا برای شکلدادن به آیندهمان اعتماد داریم، حتی – یا مخصوصاً – زمانی که پای خطر در میان باشد؟
این سؤالها- و سؤالهای مشابه آنها- لزوماً پاسخهای سادهای ندارند، اما باید پرسیده شوند.