ایام روزه
هفتهٔ مقدس
چند سال پیش مسافران قطار لانگآیلند به نیویورک، درست پیش از ورود به تونلی که از زیر رودخانه آنها را به شهر میرساند، در کنار مسیر، تابلوی بزرگی دیدند که نوشتهای با حروف طلایی داشت. تابلو پرسشی باستانی را مطرح میکرد: «ای همهٔ رهگذران، آیا این در نظر شما هیچ است؟» نوشته از مسافران میخواست که به زندگی واکنش نشان دهند و پرسشهای بنیادین مطرح کنند. تابلو به موضوع شورانگیزی بدل شد.
کتاب مراثی ارمیا مجموعهای از پنج شعر است که در سوگ و اندوه ویرانی اورشلیم در سال ۵۸۷ قبل از میلاد و تبعید بیشتر اهالی آن به بابل سروده شده است. نویسنده (هر که باشد؛ زیرا در خود متن هیچ سندی نیست که نشان دهد نویسندهٔ آن ارمیاست) کاملاً افسرده است و در عین حال که میپذیرد اورشلیم این بلا را بر سر خوش آورده، در مورد طول دوران مجازات سؤال میکند. شهر تلفات سنگینی را تحمل کرده است، مردم قحطیزدهاند و تنها ناامیدی باقی مانده است.
سراسر زندگی انسان را با تمام فراز و نشیبهایش در کتابمقدس میتوان یافت. کتاب مراثی یکی از نشیبها را نشان میدهد که ممکن است ما نیز به هر دلیلی آن را تجربه کنیم. همه چیز از هم پاشیده است. زندگی تیرهوتار است. اما در این لحظهٔ نومیدی باید به پرسش عمیق کنار مسیر نگاهی بیندازیم، پرسشی که منبعی حیاتی دارد. اگر لحظهای درنگ کنیم و بنگریم، ممکن است صلیبی را ببینیم.
دعای امروز
ای خدای قادر و ابدی!
که با مهر و محبتت به نوع بشر
پسرت، نجاتدهندهٔ ما عیسای مسیح را فرستادی
تا جسم ما را بر خود گیرد
و رنج مرگ را بر صلیب بپذیرد؛
عطا کن که ما از الگوی شکیبایی و فروتنی او پیروی کنیم،
و نیز در رستاخیز او شریک شویم؛
در پسرت و خداوند ما عیسای مسیح،
او که زنده است و با تو پادشاهی میکند،
در اتحاد با روحالقدس،
خدای واحد، از حال تا ابدالآباد.
مطالعهٔ کتاب مقدس
مراثی ارمیا ۱:۱-۱۲آ
چگونه شهری که آکنده از مردمان بود، تنها نشسته است! چگونه آن که در میان قومها بزرگ بود، چون بیوهزنی گشته است! و آن که در میان ولایتها ملکه بود، به بیگاری گماشته شده است! شبانگاه زار زار میگریَد و اشکها بر گونه دارد. از میان همۀ عاشقانش کسی نیست که تسلایَش دهد. دوستانش جملگی به او خیانت ورزیده و دشمن او گشتهاند. یهودا در مصیبت و بردگیِ سخت، به تبعید رفته است؛ اکنون در میان قومها مسکن گزیده، و جای آسودن نمییابد؛ در وسط مشقتهایش، تعقیبکنندگان جملگی به او دررسیدهاند. راههای صَهیون ماتم گرفتهاند، و کسی به اعیادش نمیآید؛ دروازههایش جملگی ویران است، و کاهنانش آه میکشند؛ دوشیزگانش داغدارند، و خودش تلخکام است. خصمانش به سَروَری رسیدهاند، و دشمنانش در آسایشند؛ به سبب کثرت نافرمانیهایش، خداوند او را دردمند ساخته است؛ پیش روی دشمن، کودکانش به تبعید رفتهاند. فرّ و شکوه دختر صَهیون، از او رخت بسته است. سرورانش چون غزالهایی هستند، که چراگاهی نمییابند؛ از برابر تعقیبکنندگانشان، عاجزانه میگریزند. اورشلیم گنجینههای خود را از ایام گذشته، در روزهای مصیبت و سرگردانی به یاد میآوَرَد. آنگاه که مردمانش به دست دشمن گرفتار آمدند، کسی نبود که یاریاش دهد؛ دشمنانش او را دیدند، و بر سقوط او خندیدند. اورشلیم مرتکب گناهی عظیم شده، و از این رو نجس گردیده است؛ آنان که او را گرامی میداشتند، اکنون همه خوارش میشمارند، چراکه عریانیاش را دیدهاند؛ خود او نیز آه برمیکشد، و روی برمیتابد. نجاست او بر دامنش بود، و به سرانجام خویش نمیاندیشید؛ از این رو سقوطش حیرتانگیز است، و او را تسلیبخشی نیست. «خداوندا، بر فلاکتم بنگر، زیرا که دشمن پیروز گشته است!» دشمن دست خود را بر همۀ گنجینههای او دراز کرده، چراکه او شاهدِ داخل شدنِ قومها به قُدس خود بوده است، همانها که دخولشان را به جماعت منع کرده بودی. مردمانش جملگی آه کِشان، در پی ناناند؛ گنجینههایشان را با خوراک مبادله میکنند، تا جان خود را تازه سازند. «خداوندا، نظر فرموده، ببین، زیرا که خوار گشتهام.» «ای همۀ رهگذران، آیا این در نظر شما هیچ است؟ بنگرید و ببینید که آیا غمی هست همچون غم من، که بر من عارض گردیده، و خداوند در حِدّت خشم خویش مرا بدان دچار ساخته است؟
مزمور ۴۱
خوشا به حال کسی که به فکر بینوایان باشد؛ خداوند او را در روز بلا رهایی خواهد بخشید. خداوند او را محافظت خواهد کرد و زنده نگاه خواهد داشت؛ او در زمین مبارک خواهد بود و او را به آرزوی دشمنانش تسلیم نخواهد کرد. خداوند او را در بستر بیماری قوّت خواهد بخشید و او را از بیماریاش شفای کامل خواهد داد. و اما من گفتم: «خداوندا، مرا فیض عطا فرما؛ جان مرا شفا ده، زیرا بر تو گناه ورزیدهام.» دشمنانم بدخواهانه دربارۀ من میگویند: «کی میمیرد و نامش محو میشود؟» چون به دیدارم میآیند سخن باطل میگویند، و در دل بدی را میپرورند؛ و چون بیرون میروند، آن را بر زبان میآورند. همۀ بدخواهانم با هم بر ضد من نجوا میکنند، و دربارۀ من شرارت را میاندیشند. میگویند: «لعنتی مرگبار دامنگیر او شده است؛ از جایی که آرمیده، هرگز بر نخواهد خاست.» حتی دوست خالص من که بر او اعتماد میداشتم، آن که نان مرا میخورَد، با من به دشمنی برخاسته است. و اما تو خداوندا، مرا فیض عطا فرما؛ مرا برخیزان، تا سزایشان دهم. از این میدانم که به من رغبت داری، که دشمنم بر من فریاد پیروزی سر نخواهد داد. تو به سبب صداقتم از من حمایت کردهای، و مرا جاودانه در حضور خود برقرار خواهی داشت. یهوه، خدای اسرائیل، متبارک باد، از ازل تا به ابد. آمین و آمین.
لوقا ۲۲:۱-۲۳
و امّا عید فَطیر که به پِسَخ معروف است نزدیک میشد، و سران کاهنان و علمای دین در جستجوی راهی مناسب برای کشتن عیسی بودند، زیرا از شورش مردم بیم داشتند. آنگاه شیطان در یهودای معروف به اَسخَریوطی که یکی از دوازده شاگرد بود، رخنه کرد. او نزد سران کاهنان و فرماندهان نگهبانان معبد رفت و با آنان گفتگو کرد که چگونه عیسی را به دست ایشان تسلیم کند. او نیز پذیرفت و در پی فرصت بود تا در غیاب مردم، عیسی را به آنان تسلیم کند. آنان شاد شدند و موافقت کردند مبلغی به او بدهند. پس روز عید فَطیر که میبایست برۀ پِسَخ قربانی شود، فرا رسید. عیسی، پطرس و یوحنا را فرستاده، گفت: «بروید و شام پِسَخ را برایمان تدارک ببینید تا بخوریم.» پرسیدند: «کجا میخواهی تدارک ببینیم؟» پاسخ داد: «هنگامی که داخل شهر میشوید، مردی با کوزهای آب به شما برمیخورد. از پی او به خانهای بروید که بدان داخل میشود و به صاحبخانه بگویید: ”استاد میگوید: ’میهمانخانه کجاست تا شام پِسَخ را با شاگردانم بخورم؟“‘ او بالاخانۀ بزرگ و مفروشی به شما نشان خواهد داد. در آنجا تدارک ببینید.» آنها رفتند و همه چیز را همانگونه یافتند که به ایشان گفته بود، و پِسَخ را تدارک دیدند. ساعت مقرر فرا رسید و عیسی با رسولان خود بر سفره بنشست. آنگاه به ایشان گفت: «اشتیاق بسیار داشتم پیش از رنج کشیدنم، این پِسَخ را با شما بخورم. زیرا به شما میگویم که دیگر از آن نخواهم خورد تا آن هنگام که در پادشاهی خدا تحقق یابد.» پس جامی برگرفت و شکر کرد و گفت: «این را بگیرید و میان خود تقسیم کنید. زیرا به شما میگویم که تا آمدن پادشاهی خدا دیگر از محصول مو نخواهم نوشید.» همچنین نان را برگرفته، شکر کرد و پاره نمود و به آنها داد و گفت: «این بدن من است که برای شما داده میشود؛ این را به یاد من به جا آرید.» به همینسان، پس از شام جام را برگرفت و گفت: «این جام، عهد جدید است در خون من، که بهخاطر شما ریخته میشود. امّا دست آن کس که قصد تسلیم من دارد، با دست من در سفره است. پسر انسان آنگونه که مقدّر است، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که او را تسلیم دشمن میکند.» آنگاه به پرسش از یکدیگر آغاز کردند که کدامیک چنین خواهد کرد.