ایام روزه
هفتهٔ مقدس
این قسمت شرحی تکاندهنده از وضعیت روحی نویسنده است. او در تاریکی مطلق است و راه فراری از آن نیست؛ زیرا خدا این کابوس را پدید آورده است. اگر خداست که مانند خرسی کمین کرده و مرا پارهپاره میکند، به چه کسی میتوانم رو کنم؟ اگر خداست که گِرد من حصار کشیده و زنجیرهایم را سنگین کرده، به کجای زمین- یا حتی آسمان- میتوانم بروم؟ این بخش، یکی از دردناکترین متون سراسر کتابمقدس است.
اگر نگاهی سریع به نیمهٔ دوم فصل بیندازید، تصویر متفاوتی خواهید دید. اگر عصبی هستید، از آیهٔ ۲۱ به بعد را بخوانید. ولی ما باید همینجا بمانیم و با شرح زجرآور ماجرای کسی روبهرو شویم که حوادث او را کاملاً در هم شکسته است. بهنظر میرسد که در تمام شرایط حاکم بر او اثر انگشت خدا را میتوان یافت.
در برخی مواقع، تنها پاسخ ممکن به جور زمانه، سکوت است. کلمات توجیهگر، تلاش برای بهانهکردن خدا، یا زندگی، یا سرنوشت و یا هر چیز دیگری، پوچ و بیمعنی است. هر کلامی فقط جرم را سنگینتر میکند. در این مواقع، چه در مورد خودمان و چه در همراهی با دیگران، فقط باید در سکوت روبهروی ویرانههای شهر رؤیاها نشسته و صبر کنیم.
دعای امروز
ای پادشاه حقیقی و فروتن
که جماعت با نام ماشیح تو را درود گفتند!
ایمانی عطا کن که تو را بشناسیم و دوست داشته باشیم،
باشد که در راه صلیب
که راه جلال است،
در کنار تو باشیم.
مطالعهٔ کتاب مقدس
مراثی ارمیا ۳:۱-۱۸
مَن آن مرد هستم که از چوب غضب او مصیبت دیدهام؛ او مرا رانده و به تاریکی درآورده است، بدون ذرهای روشنایی. بهیقین همۀ روز، بارها، دست خویش به ضد من برمیگردانَد. گوشت و پوست مرا مندرس ساخته، و استخوانهایم را خرد کرده است؛ به تلخی و مصیبت مرا محاصره نموده، و از هر سو احاطهام کرده است؛ همچون کسانی که از دیرباز مردهاند، مرا در تاریکی ساکن گردانیده است. گِرد من حصار کشیده که نتوانم گریخت، و زنجیرهایم را سنگین ساخته است؛ هرچند آواز درمیدهم و فریاد کمک برمیآورم، از گوش فرا دادن به دعایم اِبا میکند. راههایم را با سنگهای بزرگ سد کرده، و طریقهایم را مُعَوّج ساخته است. همچون خرسی در کمین من نشسته، و همچون شیر خود را پنهان کرده است. مرا از راهم بیرون کشیده و پاره پاره کرده است، و آنگاه مرا در حالِ زارم وانهاده است. کمان خود را برکشیده، و مرا هدف تیرهایش ساخته است. تیرهای تَرکِش خویش را به جگرم فرو برده است. مضحکۀ همۀ قومها گشتهام؛ تمامی روز بر من سرود تمسخر میخوانند. مرا به چیزهای تلخ سیر کرده، از اَفسَنتین مستم کرده است. دندانهایم را به سنگریزهها شکسته، و مرا در خاک پایمال کرده است. جانم از آسایش محروم است، و سعادتمندی را از یاد بردهام. پس گفتم: «دیگر تاب تحمل ندارم، و امیدم به خداوند بر باد شده است.»
مزمور ۲۷
خداوند نور من و نجات من است؛ از که بترسم؟ خداوند پناهگاه جان من است؛ از که هراسان شوم؟ چون بدکاران بر من هجوم آورند تا گوشت تنم را بخورند، چون خصمان و دشمنانم بر من بتازند، آنانند که میلغزند و میافتند. اگر لشگری به مقابله با من اردو زند، دلم نخواهد ترسید؛ اگر جنگ بر من بر پا شود در آن نیز اطمینان خواهم داشت. یک چیز از خداوند خواستهام، و در پی آن خواهم بود: که همۀ روزهای زندگیام در خانۀ خداوند ساکن باشم، تا بر زیبایی خداوند چشم بدوزم و در معبدش، پاسخم را بجویم. زیرا در روز بلا مرا در سایبان خود پنهان خواهد کرد، و در پوشش خیمۀ خویش مخفی خواهد ساخت، و بر صخره، در جای بلندم قرار خواهد داد. آنگاه سرم بر دشمنانِ گرداگردم افراشته خواهد شد، و با فریادهای شادی در خیمۀ او قربانی خواهم کرد؛ و برای خداوند خواهم سرایید و خواهم نواخت. خداوندا، چون بخوانم، آوازم را بشنو؛ مرا فیض ببخشا و اجابتم فرما. ای دل من، او به تو گفته است: «روی مرا بجوی!» خداوندا، روی تو را خواهم جُست. روی خویش از من پنهان مکن، و خدمتگزارت را خشمگینانه برمگردان؛ ای که یاور من بودهای. ای خدای نجات من، طردم مکن و ترکم منما. اگرچه پدر و مادرم ترکم کنند، خداوند مرا خواهد پذیرفت. خداوندا، راه خود را به من بیاموز، و به سبب دشمنانم مرا به راه هموار هدایت فرما. به آرزوی خصمانم تسلیمم مکن، زیرا شاهدان دروغین بر من برخاستهاند، که خشونت را برمیدمند. اما من باور دارم که نیکویی خداوند را در زمین زندگان خواهم دید. برای خداوند انتظار بکش، نیرومند باش و دل قوی دار؛ آری، منتظر خداوند باش!
لوقا ۲۲:۵۳-۲۴
نیز جدالی میانشان درگرفت در این باره که کدامیک از ایشان بزرگتر است. عیسی بدیشان گفت: «پادشاهانِ دیگرْ قومها بر ایشان سروری میکنند؛ و حاکمانِ ایشان ’ولینعمت‘ خوانده میشوند. امّا شما چنین مباشید. بزرگترین در میان شما باید همچون کوچکترین باشد و رهبر باید همچون خادم بُوَد. زیرا کدامیک بزرگتر است، آن که بر سفره نشیند یا آن که خدمت کند؟ آیا نه آن که بر سفره نشیند؟ امّا من در میان شما همچون خادم هستم. «شما کسانی هستید که در آزمایشهای من در کنارم ایستادید. پس همانگونه که پدرم پادشاهیای به من عطا کرد، من نیز به شما عطا میکنم، تا بر سفرۀ من در پادشاهی من بخورید و بیاشامید و بر تختها بنشینید و بر دوازده قبیلۀ اسرائیل داوری کنید. «ای شَمعون، ای شَمعون، شیطان اجازه خواست شما را همچون گندم غَربال کند. امّا من برای تو دعا کردم تا ایمانت تلف نشود. پس چون بازگشتی، برادرانت را استوار بدار.» امّا او در پاسخ گفت: «ای سرورم، من آمادهام با تو به زندان بروم و جان بسپارم.» عیسی جواب داد: «پطرس، بدان که امروز پیش از بانگ خروس، سه بار انکار خواهی کرد که مرا میشناسی.» سپس از آنها پرسید: «آیا زمانی که شما را بدون کیسۀ پول و توشهدان و کفش گسیل داشتم، به چیزی محتاج شدید؟» پاسخ دادند: «نه، به هیچ چیز.» پس به آنها گفت: «امّا اکنون هر که کیسه یا توشهدان دارد، آن را برگیرد و اگر شمشیر ندارد، جامۀ خود را فروخته، شمشیری بخرد. زیرا این نوشته باید دربارۀ من تحقق یابد که: ”او از خطاکاران محسوب شد.“ آری، آنچه دربارۀ من نوشته شده، در شرف تحقق است.» شاگردان گفتند: «ای خداوند، بنگر، دو شمشیر داریم.» به ایشان گفت: «کافی است!» سپس عیسی بیرون رفت و بنا به عادت، راهی کوه زیتون شد و شاگردانش نیز از پی او رفتند. چون به آن مکان رسیدند، به ایشان گفت: «دعا کنید تا در آزمایش نیفتید.» سپس به مسافت پرتاب سنگی از آنها کناره گرفت و زانو زده، چنین دعا کرد: «ای پدر، اگر ارادۀ توست، این جام را از من دور کن؛ امّا نه خواست من، بلکه ارادۀ تو انجام شود.» آنگاه فرشتهای از آسمان بر او ظاهر شد و او را تقویت کرد. پس چون در رنجی جانکاه بود، با جدیّتی بیشتر دعا کرد، و عرقش همچون قطرات خون بر زمین میچکید. چون از دعا برخاست و نزد شاگردان بازگشت، دید از فرط اندوه خفتهاند. به ایشان گفت: «چرا در خوابید؟ برخیزید و دعا کنید تا در آزمایش نیفتید.» هنوز سخن میگفت که گروهی از راه رسیدند. یهودا، یکی از آن دوازده تن، آنان را هدایت میکرد. او به عیسی نزدیک شد تا وی را ببوسد، امّا عیسی به او گفت: «ای یهودا، آیا پسر انسان را با بوسه تسلیم میکنی؟» چون پیروان عیسی دریافتند چه روی میدهد، گفتند: «ای سرور ما، شمشیرهایمان را بَرکشیم؟» و یکی از آنان غلام کاهن اعظم را به شمشیر زد و گوش راستش را برید. امّا عیسی گفت: «دست نگاه دارید!» و گوش آن مرد را لمس کرد و شفا داد. هر روز در معبد با شما بودم، و دست بر من دراز نکردید. امّا این ساعتِ شماست و قدرت تاریکی.» سپس خطاب به سران کاهنان و فرماندهان نگهبانان معبد و مشایخی که برای گرفتار کردن او آمده بودند، گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به سراغم آمدهاید؟