چهارشنبهٔ هفتهٔ رستاخیزمتی در فصل دهم انجیل خود میفرماید که نخستین باری که عیسی شاگردانش را برای انجام رسالت گسیل داشت، بهطور خاص مختص «گوسفندان گمشدهٔ قوم اسرائیل» بود (متی ۱۰:۶). متی برخلاف لوقا، به موضوع بازگشت شاگردان از این رسالت و نتایج حاصل از آن اشارهای نکرده است. اما در قرائت امروز، میبینیم که شاگردان باید وظیفهای بزرگتر و دشوارتر را بر دوش میگرفتند- وظیفهٔ رساندن بشارت به تمام جهان را. قرار نبود این رسالتی کوتاهمدت باشد، بلکه میبایست دقیقاً تا انتهای خودِ زمان یا «عصر» به درازا بینجامد. متی بهروشنی بیان میدارد که وضعیت طبیعی و دائمی برای کلیسا و نیز برای هر فرد مسیحی، این است که در حال انجام رسالت باشد.
رویداد رستاخیز سبب شد تا رسالت مسیحی، از حالت محلی و وابسته به یک هویت مذهبی معین، به جنبشی جهانی تبدیل شود که به فراسوی هر نوع تفاوت فرهنگی میرود. امروزه کلیسای انگلیکن این فراخوان به رسالتی دائمی را در بیانیهٔ خود به نام «پنج نشانهٔ رسالت» توصیف کرده که چکیدهٔ آن عبارت است از اعلان خبر خوش پادشاهی خدا، که شامل این وظایف میگردد: تعلیم، تعمید و تغذیهٔ روحانی ایمانداران، رسیدگی به نیازهای بشری از طریق خدمتی مبتنی بر محبت، متحول ساختن ساختارهای ناعادلانهٔ جامعه، مبارزه با هر نوع خشونت، تلاش برای برقراری صلح و صفا و آشتی، حفظ اصالت خلقت، و تداوم و احیای حیات زمین.
عطایا و شرایط خاص ما هرچه باشد، هر یک از ما، مانند شاگردان اولیه، چه فردی و چه با هم، فراخوانده شدهایم تا در جایگاه خود در این رسالت عظیم قرار بگیریم و آن را بهانجام برسانیم.
دعای امروز
ای صاحب هر نوع حیات و قدرت،
ای تو که از طریق رستاخیز پرقدرت پسرت،
بر نظام قدیمی گناه و مرگ غالب آمدی،
تا همه چیز را در او نو سازی:
عنایت فرما تا ما که نسبت به گناه مردهایم
و برای تو در عیسای مسیح زنده هستیم،
با او در جلال سلطنت کنیم؛
که به او، به تو و به روحالقدس
ستایش و حرمت، جلال و قدرت باد،
اکنون و تا ابدالآباد.
مطالعهٔ کتاب مقدس
متی ۲۸:۱۶ تا آخر
آنگاه آن یازده شاگرد به جلیل، بر کوهی که عیسی به ایشان فرموده بود، رفتند. چون در آنجا عیسی را دیدند، او را پرستش کردند. امّا بعضی شک کردند. آنگاه عیسی نزدیک آمد و به ایشان فرمود: «تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من سپرده شده است. پس بروید و همۀ قومها را شاگرد سازید و ایشان را به نام پدر و پسر و روحالقدس تعمید دهید و به آنان تعلیم دهید که هرآنچه به شما فرمان دادهام، به جا آورند. اینک من هر روزه تا پایان این عصر با شما هستم!»
مزمور ۱۱۳
هَلِلویاه! ای خدمتگزاران خداوند، ستایش کنید! نام خداوند را ستایش کنید! نام خداوند متبارک باد، از حال تا ابدالآباد! از محل طلوع آفتاب تا محل غروب آن، نام خداوند ستوده شود! خداوند بر تمامی قومها متعال است، و جلال او بر فراز آسمانهاست! کیست مانند یهوه خدای ما، که در عرش برین جلوس فرموده است؟ آن که سر فرود میآورد، تا بر آسمانها و بر زمین بنگرد. او بینوا را از خاک برمیگیرد، و نیازمند را از زباله برمیافرازد؛ تا ایشان را با امیران بنشاند، با امیران قومِ خویش. زن نازاد را خانوادهدار میسازد، مادر شادمانِ فرزندان. هَلِلویاه!
مزمور ۱۴۷:۱۳ تا آخر
زیرا او پشتبندهای دروازههایت را مستحکم میگرداند، و فرزندانت را در اندرونت برکت میدهد. او صلح را بر مرزهایت حکمفرما میسازد، و تو را به مغز گندم سیر میگرداند. فرمان خود را بر زمین میفرستد، و کلام او بهسرعت میدود. برف را چون پشم ارزانی میدارد، و ژاله را همچون خاکستر میپراکند. تگرگ را چون خُردهنانها فرو میریزد، کیست که در برابر سرمای او تواند ایستاد؟ او کلام خود را میفرستد و آنها را آب میکند، باد خویش را میوزاند و آبها روان میشود. کلام خود را به یعقوب بیان میدارد، و فرایض و قوانین خود را به اسرائیل. او با هیچ قومی چنین نکرده است، و قوانین او را نشناختهاند. هللویاه!
غزل غزلها، فصل ۳
شبانگاهان بر بستر خویش، او را که جانم دوست میدارد جُستم؛ او را جُستم، و نیافتم! گفتم، «حال برخاسته، شهر را سراسر خواهم پیمود، و در هر کوی و برزن او را که جانم دوست میدارد، خواهم جُست!» پس او را جُستم، اما نیافتم! قراولانِ شبگرد مرا یافتند؛ بدیشان گفتم: «آیا محبوبِ جان مرا دیدهاید؟» هنوز از ایشان چندان نگذشته بودم که محبوب جان خویش را یافتم! او را محکم گرفتم و رها نکردم، تا اینکه به خانۀ مادرم درآوردم، به حجرۀ او که به من آبستن شد. ای دختران اورشلیم، شما را به غزالها و آهوانِ صحرا قسم، که عشق را تا سیر نگشته، زحمت مرسانید و بازمدارید! این کیست که همچون ستونی از دود از بیابان برمیآید؟ که به مُر و کُندُر معطّر است، و به عطریاتِ بازرگانان، عطرآگین؟ هان این تختِ روانِ سلیمان است، که شصت تن از جنگاورانِ اسرائیل پیرامون آنند. آنان جملگی به شمشیر مسلحاند و رزمآزموده، هر یک شمشیر بر میان، مهیای خطرات شب. سلیمانِ پادشاه، تختِ روانی از سرو لبنان برای خویشتن ساخت. تیرکهایش از نقره بود، کفِ آن از طلا، و کرسیاش از ارغوان! اندرونِ آن را دختران اورشلیم، با عشق دوخته بودند! ای دختران صَهیون، بُرون آیید و بنگرید! سلیمان پادشاه را ببینید، با تاجی که مادرش بر سرش نهاد، در روز عروسی، در روز شادیِ دلش!