هر مادری خیلی خوب می دونه که داشتن حس تقصیر نسبت به بچه هامون جزء جدانشدنی زندگی ماست. کلاً به نظر مىیاد که ما قابلیت خاصى داریم در اینکه در هر شرایطى نسبت به رفتار با فرزندانمون، وضعیت اونها، امکاناتى که براشون فراهم مى کنیم و غیره عذاب وجدان داشته باشیم.
به طور عادی، یک سرى افکار مرتب در ذهن ما تکرار میشه و ما رو آزار مىده؛ مثل:
- «آیا دارم اشتباه میکنم سرکار میرم در حالیکه بچهم هنوز کوچیک هست؟»
- «آیا در حق تنها بچهم ظلم میکنم که براش یه خواهر یا برادر به دنیا نمییارم؟»
- «وقتی صدامو روشون بلند میکنم چی؟ اون موقع نه تنها مادر خوبی نیستم بلکه اصلاً مسیحی خوبی هم نیستم.»
خیلی اوقات به مشکلاتی که فرزندمون در اونها غوطهور هست نگاه میکنیم و با خودمون میگیم: «اگه توی دوران کودکیش فلان رفتار رو نکرده بودم، بچهم الان اینطور نمیشد.»
«اون وقتایی که احساس خستگی میکنم و نمیتونم به دخترم وقت کافی بدم و باهاش بازی کنم، چقدر احساس کمبود مىکنه.»
«وقتی که بخاطر سختیهای زیاد، مجبور شدم فرزندم رو با همسر سابقم رها کنم و به کشور دیگهای مهاجرت کنم، در حق بچهم خیلی ظلم کردم.»
اینها و خیلی عبارات دیگه، جملههایی هستن که ما مادرا مرتب با خودمون تکرار میکنیم و وجدانمون رو آزار میدیم.
البته منظور من این نیست که ما در شکلگیرى شرایط فرزندانمون نقشى نداریم. ما خیلى وقتا بخاطر یکسری تصمیمات نادرست، مسیر زندگى خودمون و خانوادمون رو تغییر میدیم. قرار نیست از اشتباهاتى که در گذشته و حال نسبت به اطرافیانمون انجام دادیم ، بىتفاوت عبور کنیم، بلکه اونها رو بپذیریم، طلب بخشش کنیم و حد الامکان براى جبران و بهبود شرایط قدمى برداریم. مثل خانمى که پس از سالها اعتیاد به مواد مخدر، به عیساى مسیح ایمان آورد و حالا دو تا راه و رویه پیش روى خودش مىدید. مىتونست مرتب به یاد روزهاى تلخ گذشته بشینه و غصه بخوره. روزهایى که بزرگ شدن بچه هاش رو نتونسته بود ببینه، نتونسته بود اونها رو عاشقونه در آغوش بگیره و نوازششون کنه و یا اینکه تصمیم بگیره از این به بعد زتدگى خودش و بچههاش رو بسازه و براى آینده شون تلاش کنه.
عذاب وجدان، اون حسى هست که من خودم رو بهخاطر تمام اشتباهات زندگى فرزندانم مقصر مىدونم و سرزنش مىکنم. چرا نتونستم براى تماشاى تئاتر مدرسهٔ فرزندم حاشر بشم! چرا سر بچه هام داد زدم! چرا من موقعیت خوب مالى ندارم تا فلان چیز رو براى دخترم بخرم! اگر مادر خوبى بودم، پسرم به دام اعتیاد نمىافتاد و دخترم دچار افسردگى شدید نمیشد!
حتى بهترین مادرا هم از این حس مستثنى نیستند. مانند « باریه که مرتب به یدک میکشیم» و آرامش و شادى رو از زندگى ما سلب مىکنه.
به عنوان یک مادر مسیحی که سعی داره بهترین رو برای بچه هاش انجام بده، من هم از این حس تقصیر مستثنی نیستم. هر چند در نهایت باور دارم که خدا برای من یک زندگی مملو از عذاب وجدان رو درنظر نگرفته.
پس اگر باور دارم که به عنوان یک مادر، نقشهٔ خدا برای من زندگی در این تلاطم و عذاب نیست، پس واقعاً مشکل کجاست و راه حل چیه؟
حس تقصیرای شما؛ چه چیزایی هستن؟ اون افکاری که مرتب توی ذهن مادرانهٔ شما تکرار میشن و شما رو آزار میدن چه چیزهایى هستن؟