گناه. یک کلمهٔ کوچک که دنیای ما را قرنها تحت تأثیر قرار داده است. امروزه ما علاقهای به شنیدن موعظههای آتش و گوگرد که قدیمیترها میشنیدند نداریم، ولی یک پرسش هنوز وجود دارد: گناه چیست و ما چه کار میتوانیم بکنیم؟ سادهترین و صریحترین تعریف گناه این است:
«هر چیزی که سبب جدایی ما از خدا و مانع شناخت خدا باشد.»
اما گناه نمیتواند مانع از تداوم عهد خدا با ما بشود: خدا ما را خلق کرد تا مقدس و کامل باشیم، مثل خود او. گناه مانعی در مسیر ما بهسوی آن تقدس و کاملیتی ایجاد میکند که بهعنوان فرزندان خدا در جستجویش هستیم.
گناه: هر چیزی که ما را از شناخت خدا دور کند
هیچیک از ما فناناپذیر نیست. همهٔ ما یک روز خواهیم مُرد. شاید به دلیل کهولت سن، یا بر اثر یک حادثه، یا یک جنایت و یا بیماری. هیچکس نمیداند چه موقع و به چه نحوی زندگیاش به پایان میرسد، اما همهٔ میدانیم که بلاخره اتفاق خواهد افتاد. میدانیم که بسیاری از نوجوانان با واقعیت مرگ روبهرو هستند، چه مرگ اعضای خانواده، چه همکلاسی و چه دوستان خود. در ظاهر شاید چنین بهنظر برسد که مرگ بیشتر از تابوتحمل یک نوجوان است، اما همیشه اینطور نیست.
به هر حال لازم است که مرگ را بفهمید، بهخصوص اگر از آن وحشت دارید، چون ممکن است با مشکلات عاطفی روبهرو شوید که نیاز به توجه دارند. مثلاً فکر خودکشی چه در ذهن شما و چه در ذهن یکی از دوستانتان چیزی است که نباید آن را دستِکم گرفت. افسرده بودن یا آرزوی مرگ داشتن الزاما گناه نیست. در بسیاری از موارد شخص دیگری مقصراست اغلب یک فرد پرخاشگر و بد زبان، میتواند انسان را به چنین فکرهایی وادار کند. اگر مورد سؤاستفاده قرار گرفته و یا توسط کسی تهدید شدهاید حتماً با یک شخص مطمئن و مسئول صحبت کنید و کمک بخواهید.
پایان این زندگی، تازه شروع حیات است
اگرچه که ما مثل یک جوجهٔ کوچک از ترس پایان دنیا به این سو و آن سو نمیدویم، اما یک نوع مرگ وجود دارد که باید نگران آن باشیم: مرگ روح. عیسی خطاب به شاگردان خود فرمود: «از کسانی که جسم را میکشند، اما قادر به کشتن روح نیستند مترسید. از او بترسید که قادر است هم جسم و هم روح شما را در جهنم هلاک کند» (متی ۲۸:۱۰). بگذارید روی همین نکته تعمق کنیم. شاید از فکرکردن به آن وحشت کنید. این موضوع را میتوان آسان جلوه داد اگر به نوع دیگری آن را بیان کنیم، ولی حق نداریم؛ چون این امر حقیقت ما نیست، بلکه حقیقت خداست.
پایان زندگی در این دنیا سرآغاز زندگی جدیدی است مهمتر از این حیات. خالق یکی از نمایشهای طنز تلویزیونی چند سال قبل گفت: «وقتی که من بمیرم دنیا به آخر میرسد.» اما واقعیت این است که سیارهٔ زمین یک حباب نورانی در آسمان نیست که بعد از رفتن او منفجر شود، بلکه همچنان به حیات خود ادامه خواهد داد. درمورد ما همینطور است. تا آن زمان که ابتدا مسیح بیاید و ما سرانجام بتوانیم پاسخ این پرسش را پیدا کنیم که آیا ربوده خواهیم شد یا خیر («ربودهشدن» به انتقال آنی ایمانداران راستین به زندگی ابدی اشاره دارد).
میگویند دو روحانی مسیحی در کنار رودخانه مشغول ماهیگیری بودند. آنها تکه چوبی را در زمین فرو کرده و نوشتهای بر آن آویخته بودند. رانندهای که از آنجا میگذشت متوجه نوشته شد و توقف کرد تا آن را بخواند: «انتها نزدیک است.»
مرد بهطرف آنها برگشت و گفت: «هی، من این موعظهٔ بیمعنی را اصلاً درک نمیکنم.» سپس با حالت قهر از ایشان دور شد. چند لحظه بعد صدای ترمز شدید و برخورد ماشین با آب به گوش رسید. یکی از آن دو روحانی به دیگری گفت: «من که گفتم باید بنویسیم پُل شکسته است!»
این داستان، حکایت بعضی از مردم بیپروایی است که بهسوی دامهای زندگی میدوند و اگر کسی بگوید که برگرد یا آهسته برو، رنجیده و عصبی میشوند. شاید ما هم در تقبیح کسانی که از رنج و عذاب سخن میگویند سر خود را با تمسخر تکان بدهیم؛ چون بهنظر ما گوشدادن به پیامهای مثبت و نشاطبخش در این مورد که ما چقدر عالی هستیم، لذتبخشتر است. ما این چیزها را دوست داریم و حتی اگر فکر کنیم که هر روز با فرستادن یک بوسه به تصویر خودمان در آینه میتوانیم احساس نشاط و سرزندگی کنیم، این کار را انجام میدهیم. خدا میخواهد بدانیم که چقدر برای او خاص و دوست داشتنی هستیم. همچنین، میخواهد ما را از افتادن به چنگال مهلک گناه حفظ نماید.